کتاب بیدردسر نوشته گرگ مککیون است که با ترجمه عرفان حسنزاده به چاپ رسیده است. این کتاب به شما میآموزد تا بتوانید مهمترین کارهایتان را با صرف کمترین وقت و زحمت انجام دهید.
زندگی فراز و نشیب دارد، درون هرچیزی که انجام میدهیم، ضربآهنگی نهفته است. گاهی باید تلاش مضاعف را به کار بست و اوقاتی را نیز به استراحت و بازیابی انرژی از دست رفته اختصاص داد؛ اما بسیاری از ما این روزها، فقط تلاشمان را بیشتر و بیشتر میکنیم که هیچ وزن و آهنگی در آن نیست و تنها به تلاش فرساینده میانجامد. مسئلهای درباره زندگی امروزی وجود دارد که به فتح ارتفاعات شبیه است. ذهنهایمان گیج و آشفته است، زمین زیر پایمان لغزنده و سست به نظر میرسد. شاید واهمه بیانتها و تردید از آینده و شاید هم تنهایی و انزوا و دغدغههای مالی و سختیها دلیل این همه تلاش است. نتیجهاش این است که ما دو برابر کار میکنیم تا نیمی از سهممان را به دست آوریم، اما چگونه میتوان این وضعیت را تغییر داد؟ هنگامی که واقعاً نمی توانیم بیشتر تلاش کنیم، وقت آن است که راهی متفاوت پیدا کنیم.
اگر پاسختان به هرکدام از پرسشهای زیر مثبت است، کتاب «بیدردسر» برای شما نوشته شده است.
۱. هرچه سریعتر میدوید، بازهم به اهداف نزدیک نمیشوید؟
۲. کمبود انرژی اجازه نمیدهد سهم بیشتری در کار داشته باشید؟
۳. همیشه خسته و کسل هستید؟
۴. مسائل از چیزی که باید، سختتر است؟
تصور اینکه یک کتاب بتواند شر این سختیها را کم کند، خیالی باطل است.
هدف از نوشتن کتاب بیدردسر کوچک شمردن بار این مسئولیتها نیست؛ بلکه این کتاب نوشته شده است تا به شما کمک کند بار آنها را کم کند، شاید کتاب «بیدردسر» مواجهه با هر سختیای را آسان و تابآوردنی نکند؛ اما مطمئناً بسیاری از سختیها را آسان میکند.
بگذارید حکایت پاتریک مَک گینِس را برایتان بگویم. او تمام کارهایی را که باید انجام میداد، انجام داده بود. همۀ خانها را پشت سر گذاشته بود. او نخست از دانشگاه جورج تاون و سپس از مدرسۀ کسبوکار هاروارد فارغالتحصیل شده بود و توانسته بود به یکی از شرکتهای بسیار شاخص سرمایهگذاری و بیمه راه یابد. او هشتاد ساعت در هفته، حتی در تعطیلات رسمی و غیررسمی، کار میکرد تا توقعاتی را برآورده کند که از او انتظار میرفت. پاتریک هرگز پیش از رئیسش اداره را ترک نمیکرد. گاهی آنقدر آنجا میماند که انگار اصلاً از اداره خارج نشده بود.
او آنقدر برای کار سفر میکرد که رکورد بیشترین تعداد پرواز را در طرح «مسافر پرسفر» هواپیمایی دلتا به نام خود ثبت کرده بود؛ چنان رکوردی که حتی اسمی برایش نگذاشته بودند.
در همین حال، او در هیئت مدیرۀ چهار شرکت در سه قارۀ مختلف حضور داشت. یک بار، هنگامی که با وجود بیماری از ماندن در خانه خودداری کرده بود، مجبور شد سه بار جلسۀ هیئت مدیره را ترک کند تا در دستشویی بالا بیاورد. وقتی برگشت، یکی از همکارانش گفت بیمار به نظر میرسد؛ با وجود این، او مصمم بود جلسه را ادامه دهد؛ به او آموخته بودند که سخت کوشی کلید همۀ چیزهایی است که در زندگی میخواهید.
این باور تحت تأثیر ذهنیتی از نیواِنگلَند بود؛ باوری که میگفت اخلاق کاریِ شما گواه شخصیت شماست. و او، در جایگاه مدیری همیشه جاهطلب، همواره این جاهطلبی را به سطحی بالاتر میبرد. تصورش کارِ مفرط برای دستیابی به موفقیت نبود. او فکر میکرد این خود موفقیت است و اگر تا دیروقت کار نمیکنید، قطعاً شغل مهمی ندارید.
او تصور میکرد کار طولانی در نهایت نتیجهبخش خواهد بود. تا اینکه روزی از خواب بیدار شد و خود را در شرکتی ورشکسته دید! سال ۲۰۰۸ بود و آن شرکت، اِی. آی. جی. نام داشت. ارزش سهام پاتریک ۹۷ درصد سقوط کرده بود. آن همه شب بیداری در دفتر کار، آن همه پرواز خستهکننده، از اروپا گرفته تا آمریکای جنوبی و چین، آن همه جشن تولد نرفته و جشنهای از دست رفته، همه برای هیچ!