مامان نی نی دختری، یک انگشتری داشت. نی نی دختری آن را برداشت. انگشتش را کرد تو انگشتری.
انگشتره گشادبود. اندازه اش زیاد بود. افتاد پایین روی زمین و گم شد. نی نی دختری گریه می کرد های های: انگشترم گم شد وای! پری رسید. نی نی دختری را دید. اینوری شد. اونوری شد. قارقارپری شد.
قارقارپری گفت:«کوچولوی نازنینم، انگشتری، هر جا باشه، برق اونو می بینم. بیا با هم بگردیم.»
دیویی :
دا۱۳۰ش۵۱۱نپ ۱۳۹۶
شابک :
978-600-03-0365-5