کتاب عروسی در باران مجموعه ای از چند داستان کوتاه با مضمون های اجتماعی، عرفانی و دفاع مقدس است. در این داستان ها در عین تفاوت فضا و منظر، با شخصیت هایی روبرو می شویم؛ معمولی، بی ریا و باصفا، که ساده اند و شگفت؛ آدم هایی که در عین ساده بودن، عمق دارند. اهل حکمت اند و عرفان؛ شاید سالی یک صفحه کتاب هم نخوانند اما معرفت باطنی آن ها، آدم را حیران می کند.
نشسته ام روی سبزه های کنار رود و تکیه ام به تنه ی درخت انار است. توی روشنی زلال آب، به عکس خودم نگاه می کنم؛ به انارها، که خون رنگ اند و چاک چاک. به آسمان سبز، که انگار یک تکه از آن، ماسیده به ته رود.
چشمانم مثل دو ماهی سیاه کوچک، در شکن های آب، شناور مانده و دو گوشه ی پلک هایم کِش آمده. پیراهن سپید ابریشمی ام توی آب روان، کشاله می آید. «اینجا باغ لاله است!» این را به محض ورود، یکی از دو بانوی همراه، به من گفته بود. دروازه ی بزرگ نیلوفری، وقتی که پشت سر ما بسته شد و تو آمدیم، دست سپید و کشیده اش را با اشاره به دورها... بلند کرد و در حالی که باد ملایمی توی آستین پیراهن گشاد و عبا مانندش که رنگ آبیِ داشت، موج می انداخت، گفت: توی باغ لاله، همه دوستان تواند.
کسانی که اینجا می بینی، جزو پاک ترین و والاترین انسان هایند. دشمنانت را به اینجا راهی نیست. پس با خیال راحت، با همسایه هایت، با کسانی که می بینی، محشور باش.