کتاب دوستت داشت که نمیرفت نوشته زئوس کابادایی با ترجمه متین مهدی زاده زینالی منتشر شده در نشر متخصصان است.
خاطراتی داشته باشیم
دوست من زندگی چیزی نیست به شوخی بگیریش. یهو میبینی کسی دوروبرت نمونده، یهو میبینی خیلی شلوغه ولی تو تنهایی. بهخاطر اینکه میتونیم نفس بکشیم باید دعا کنیم.
بهخاطر اینکه راه میریم، حرف میزنیم...مامان بزرگ من وقتی بین دستام بود آخرین نفسش رو کشید و نتونستم هیچ بکنم.
اون حس رو تجربه کردین؟ اینکه نتونین هیچ کاری بکنین... انگار چندشترین حس روی زمینه.یه چیزایی داره توی دوروبرت اتفاق میفته و تو نمیتونی هیچ کاری بکنی. بر و بر نگاه میکنی فقط.
اون لحظه این رو میفهمی: تنهایی نه، کم شدن...کم میشی توی زندگی. یه تیکه ت جدا میشه و تو ناقص میشی. دیگه مجبور میشی عادتهات رو تغییر بدی. تختخوابت رو خودت مرتب میکنی. صبحونه ت رو خودت آماده میکنی و چاییت رو خودت میریزی.
و این رو میدونی.دیگه قرار نیست هیچ چی مثل قبلش بشه.
قبول کردن این خیلی سخته ولی قبولش که کردی همه چی خیلی قشنگ میشه. بعضی وقتا باید قبول کنی، هم قبول کنی و هم سکوت...قشنگترینش اینه.
اون چیزایی بهخاطرشون سکوت کردم دارن درون من بزرگ میشن.با بزرگ شدن اونا من پیر میشم.
باید صبر کنم. همه چی داره خوب پیش میره. میدونی که کمی. مراقب همه ی احساساتت هستی، تنها حسی که مخالفت هست دلتنگیه، هر کاری بکنی بازم دلتنگ میشی.اونم قشنگیه دلته، بزار باشه، دلتنگ باش.
چون وقتی دلتنگ میشی متوجه زنده موندنت میشی. هر بار که نفس میکشی قلبت درد میکنه.و میگی زندم.
تو خودت باش، ولی من نباش! من قلبم رو گل گرفتم.بابابزرگم آدم خیلی خوبیه. بابابزرگم آدمه.
اون من رو بزرگ کرده. افراد خیلی کمی خندیدنش رو دیدن. وقتی به صورتش نگاه میکنی میفهمی دلتنگی چه چیزیه...من میخوام مثل بابابزرگم عاشق بشم. با احترام، غرور، بابابزرگ من حتی یه بار هم صداش رو به روی مامان بزرگم بلند نکرده.
و یه چیزی بهت بگم؛ از وقتی مامان بزرگم رو از دست دادیم، بابابزرگم واسه من هم پدر بود هم مادر. نمیدونم منم میتونم با یه همچین عشق بزرگی عاشق یکی بشم یا نه.ولی همون طور که همیشه میگم، عشق پیروز خواهد شد. الآن مثل همون روز که مامان بزرگم رو از دست دادیم هیچ کاری از دستم برنمیاد. عیب نداره بزار برنیاد. میدونم که بالاخره میاد.
روزی که اومد، همون جوری نگاهش میکنم که بابابزرگم، مامان بزرگم رو نگاه میکرد.اونجوری عاشقش میشم. اونجوری بغلش میکنم و اگه یه روزی اون رو بذارم زیر خاک...
اونجوری فراموشش نمیکنم.
نظر دیگران //= $contentName ?>
پر احساس...