امتیاز
5 / 5.0
خرید الکترونیکی (PDF)
مطالعه در اپلیکیشن فراکتاب
ت 27,000

نظر دیگران

نظر شما چیست؟

معرفی کتاب هجوم اختیار

کتاب هجوم اختیار نوشته سرکار خانم رزیتا اشرفی منتشر شده در نشر متخصصان.

در بخشی از این کتاب می خوانیم

می‌فهمم همه‌ی کسانی را که گم شده‌اند، چه در زمان، چه در مکان و چه در خلاء زمان و مکان! کسانی که روح زندگی شان را گم کردند و خود آواره شدند در جهانی که دیگر به آن تعلق نداشتند. درک می‌کنم کسانی را که نوشته‌هایشان با باران شروع می‌شود و به تنهایی ختم. من نیز گم شده بودم، شاید هنوز هم سرگرمِ سردرگمیِ خویشم. اما باز پیدا می‌شوم. همه گمگشتگی‌ام به خاطر بهاری بود که در زندگی‌ام آمد و رفت. بغضی که نامش تنهاییِ درون است و نفس‌گیر، آن که تو را گم می‌کند در همه‌جا و همه چیز، گریبان گیر من شد و آن شد که نباید می‌شد. و این است داستان گم‌گشتگی من.

جسم تنها نیست، روحم بی‌کس رها نشده است، اما دریغا که خلائی‌ست در گذشته ها. نقطه‌ی عطفی که پایان بخش همه چیز بود.

ای دریغا که دلم بی تو چه بی‌سامان است

ای دریغا که لبم بسته و دل ویران است

به راهِ دشتِ برزخ کشاند و از جهنم گذشت. راهش دیگر به بهشت نیست، ولی برزخ هم باز هوا را بهاری می‌کند. عهد بستم که تاوان دهم با خاطرش، تا هیچ نیاندیشم. اما فضایی بی‌کران از دنیای خواب باز مرا رها نکرد. گم شده بودم در تنهایی خویش و فراموشی کلید هر در بسته‌ای در زندگی بود. اما افسوس که این رؤیاها باز همه چیز را به خاطرم آوردند. قدم گذاشتم در دنیایی که راه ناهموارش بلندی شود برای ایستادن و سر برافراشتن. با خود اندیشیدم که شاید بهتر باشد از گم شدن در فراموشی و تنهایی خویش. پس چاه را برگزیدم، ژرفای دریای بی‌فروغ را، شاید دشت خالی و سبز را. در آن هجوم افکار نشستم و اندیشیدم. آدم‌ها می‌آمدند و می‌رفتند و تنها تنهاییِ گمشده‌ای را که همه چیزش را از دست داده بود وسیع تر می‌کردند. زندگی به مردابی تبدیل شد، دست و پا زدم تا به انتهایش برسم. بی‌هوا، بی نفس! اشک‌ها زلال‌ترین یارانم بودند. به پایان راه که رسیدم دیدم نه مسیری پیش روست و نه قدرتی برای بازگشت. و من شدم سکوت! سکوتی که گل‌ها را چید، آسمان را پاک کرد، رنگ چشمانی را در نور درنَوَردید و دیوانه شد، آواره شد، گم گشت و به جنون رسید و باز سکوت شد! بی‌حس شد از آن همه احساس. همچنان گوش و چشم، دست و پا بسته. همچنان راه سرنوشت و قدمی به پیش رو بسته!


پلک زد، آرام آرام. دنیا را دید، با دقت دید. داشت خود را پیدا می‌کرد، باز هم پلک زد. روشنی جهان چشمان سیاهش را آزرد، پس باز چشم بست. در همان غوغای سکوت برخاست. خود را آزاد کرد تا راهِ رهایی را با حسی جدید آغاز کند، شادی و سکوت! لحظه‌ای شادی، زندگی‌ست و عشقی که در جان من بود تماماً سکوت. دل سهمش را از عاشقی گرفته بود و حال مانده بود سهمش از زندگی. باز اندیشید و جهان جدید را دید. به اطراف نگاه کرد، بی‌تفاوت!

باز از سکوت شروع می‌کنم، از سر می‌گیرم زندگی بعد از جنون را! همه نشانه‌ها خود را پنهان کردند و سکوت فارغ از خیال آن ها به راه خود ادامه داد.

بهارستانی در وجودش بود

خشکید!

شیره‌ی جان شد و رفت

بی‌بال و پر و برگ ریزان شد و رفت

شاخساری ماند از وجودش در انتهای سکوت

همه تن سخن شد از غبار وهم او

فراموشی را به میان آوردم تا ماجرا را به خیر ختم کند. ولی شاخساران وجود بی‌روحشان را، وجود زخمی و بد صُنعشان را در دنیای خواب کشیدند. آن قدر در آن طوفان جنبیدند که دگر حصارهای آن ویرانه هم طاقت نیاوردند. سکوت را به هق‌هق مبدل کردند. جویباری می‌خواستند برای جان گرفتنشان. ولی کوره‌ی دل جنبید و شتافت، وجودم به آتش کشید و شاخسارانِ بهاریِ بر باد رفته هیزم تنم شدند. تر وخشک با هم سوخت، ولی خاکستری ماند از وجود ترم که تنها برای خویش بود.

خسته‌‌ام! بازگشتم به دنیا تا باز زندگی کنم تا باز پیدا شوم. ولی نه زندگی در انتظارم بود و نه پیداشدنی. شادی و سکوت مجال زندگی کردن نداشتند، پس تنهایی را در آغوش کشیدم و با سکوت دمسازش کردم. همین دست‌آویزهای غایی را برای خویش نگه ‌داشتم تا فارغ شوم از جهانیان!

ای دریغا که من و زندگی و عشق و جدال

همه با هم سکوت کردیم از هجوم اختیار

کنگره :
PIR۸۳۳۴
دیویی :
۸‮فا‬۱/۶۲
کتابشناسی ملی :
8821649
شابک :
9786222927028
سال نشر :
1401
صفحات کتاب :
60

کتاب های مشابه هجوم اختیار