با زنم سر همه چیز توافق داشتیم جز پول در یکی از محله های متوسط مغازه ای داشتم که اجاق خوراک پزی ، بخاری ، لوازم برقی می فروختم و هیچوقت درآمد چندانی نداشتم . فقط بعضی روزها که کاسبی خوب بود خوراک پز چهل هزار لیره ای می فروختم و روزهای بعد یک لامپ سیصد لیره ای فروشم بود . با این همه والنتیا اصلا حالیش نبود به عقیده او من خسیس بودم خسیس بودن از نظر او این بود که حساب صندوق را داشتم دخل و خرج را می نوشتم و وقتی هم پول نداشتم رک و راست بهش می گفتم ندارم ...