کتاب حاضر، داستانی بر اساس زندگی شهید اندرزگو می باشد که به قلم محمد عزیزی نوشته شده و انتشارات روزگار آن را منتشر نموده است.
در بخشی از کتاب «سفر صبح» می خوانیم: "«تا کی می خواهی بیدار بمانی؟ از صبح تا حالا چشم دوخته یی به در که چی؟ اگر آمدنی بود، مطمئن باش تا حالا صد بار آمده بود.
-میاد، مطمئنم!
-خیلی خوش خیالی دختر.
-چرا؟
زن زهر خندی می زند و رو به دخترش می گوید:
-این آدمی که من دیدم آدم زن و زندگی نیست!
-مرضیه هراسان می گوید:
-یعنی چی!
-یعنی این که من فکر می کنم تو از اول اشتباه کردی. من همون روزای اول بهت گفتم. در رفتار و کردارش چیزی بود که همیشه آدم را می ترساند. من از همون روزای اول، راستش، از نگاهش ترسیدم. نه این که خیال کنی می گم مرد بدیه! نه، اصلاً. اتفاقاً از خیلی نظرها خیلی هم خوبه، اما می گم مرد زن و زندگی نیست. ندیدی چند روز پیش با حاج آقات چه پچ پچ می کرد.»"
کنگره :
DSR1533/5 /الف8ع4 1379
کتابشناسی ملی :
م79-19438