فراغ بال و آرامش خیال دوران بازنشستگی، عفت جوادی معلم بازنشسته در کتاب زندگی پای تخته سیاه به مرور خاطرات و تجزیه و تحلیل و سبک و سنگین کردن آنچه که بر وی گذشته و یا از او سرزده پرداخته است. خاطراتی که دلیل کم حرفی و پرکاریاش در طول زندگی، حتی از نزدیکترین کسانش نیز مخفی مانده بود.
عفت جوادی در کتاب زندگی پای تخته سیاه خاطرات خودش از دوران کودکی تا پایان دوره معلمی خود را در چهار دوره شرح میدهد:
دوره اول: کودکی و نوجوانی و جوانی، تا شروع معلمی
دوره دوم: تدریس در مدارس دولتی جنوب تهران و مدارس غیر دولتی تا سفر به انگلستان در مهرماه1376
دوره سوم: خانهنشینی و مشاهده چگونگی آموزش در مدرسه ایرانی لندن و مدارس دولتی انگلستان، تا تیرماه1378
دوره چهارم: بازگشت و شروع دوباره معلمی در سه دبیرستان دخترانه غیر دولتی تا روزی که تدریس را برای همیشه کنار گذاشت.
اگر در یکی دو دهه اخیر به دنیا آمده بودم، حتما به عنوان«کودک بیشفعال» در رفت و آمد به مطب پزشک و روان پزشک بزرگ میشدم. ولی آن روزها از این خبرها نبود. مادرم با مقداری کاموا و یک قلاب بافتنی، ساعتها سرم را گرم میکرد. پنجم دبستان که بودم، یک شال گردن قرمز برای خودم بافتم. برای خودم که نه، برای همه همکلاسیها. هر زنگ، به گردن یکی بود.
به دلیل علاقه به انجام کارهای متنوع از جمله بافتن و دوختن، درسها را در مدرسه خوب یاد میگرفتم تا غیر از شبهای امتحان، کتاب و دفتری در دست نداشته باشم. همیشه تکالیفم را در آخرین فرصت انجام میدادم.
بعضی از روزها، مشقهایم را اشک ریزان، در حالی مینوشتم که دست چپم را در آستین روپوشم فرو کرده بودم تا آماده و همراه مریم خواهرم، راهی مدرسه شوم. مریم هم حرص میخورد و با خشم و بغض نگاهم میکرد.
او از من دو سال بزرگتر بود. هیچ شباهتی به هم نداشتیم. او آرام و منظم بود، کمی هم ترسو و زود رنج. دغدغهای جز درس نداشت. از ترس معلمها یا پدرم، یا درس میخواند و یا مشق مینوشت.