کتاب صوتی کوچکترین چیزها را می دیدم اثر ریموند کارور داستان زنی به نام نانسی است که صدای در و نرده های حیاط، خواب را از چشمان او می گیرد و او در پاسی از شب به دنبال علل صدا می گردد.
در قسمتی از کتاب صوتی کوچکترین چیزها را می دیدم می شنویم:
از طرف نرده های بین حیاط ما و حیاط «سام لاتون» صدایی آمد. فوراً برگشتم و نگاه کردم. سام روی دست هایش به نرده ی خودش تکیه داده بود. آخر آن جا دو ردیف نرده بود. دستش را به دهان برد
و سرفه خشکی کرد.
سام لاتون گفت: «سلام نانسی.»
گفتم: «مرا ترساندی، سام.»
گفت: «نصفه شبی این جا چه کار می کنی؟»
گفتم: «تو صدایی نشنیدی؟ صدای باز شدن چفت درنرده ای آمد.»
گفت: «من که چیزی نشنیدم. چیزی هم ندیده ام. لابد باد بوده.»
نظر دیگران //= $contentName ?>
داستاناش بدنیست ولی گوینده های چوک خوب نیستن اونی که بجای سام حرف میزد بهتر بود...