خاکستر و خاک نام اثری از عتیق رحیمی است. عتیق رحیمی نویسنده ی افغان است و این کتاب به زبان فارسی دری نوشته شده است. رمان خاکستر و خاک داستان زندگی مردم افغانستان است که همواره مورد تاخت و تاز دشمنان داخلی و خارجی بوده است. داستان، روایت زندگی مردمانی است که هر کدام غمی بزرگ دارند. غم از دست دادن عزیز، سرزمین و از بین رفتن هویت و غیرت مردمان شان.
این اثر داستانی سیاسی و یا جنگی نیست. روایت بازماندگان و تاثیرات جنگ و اندوه عمیق قربانیان آن است. افرادی که بدون اینکه بدانند و بدون آنکه سر در بیاورند چرا و برای چه کشته می شوند. جنگ خانمان سوز است و در هرکجای دنیا رخ دهد آسیب های خود را به دنبال دارد و بزرگترین آسیب آن از بین رفتن هویت انسانی است هویتی که دراین رمان به خوبی به آن اشاره شده است. هویت نسل جوان هویتی است که آینده یک مرز و بوم و فرهنگ کشور به آن بستگی دارد.
راوی این رمان دوم شخص مفرد است. "دستگیر "نام شخصیت اصلی داستان است که بصورت یک مونولوگ درونی داستان را خود برای خود روایت می کند.
دربخشی از داستان می شنویم که: چشم هایت نیمه باز می شود. قلبت در قفس سینه می تپد. یاسین همانطور آرام سرش را پیچیده زیر دامن کرتی ات. میرزا قدیر با دروازه بان در کنار غرفه ی چوبی سر صحبت را گرفته است. می کوشی که چشم هایت را هر چه بیشتر باز کنی. دیگر نمی خواهی بخوابی. نمی خواهی خواب ببینی ولی چشم هایت سنگین تر از اراده ات هستند.
فضای رمان خاکستر و خاک اغلب ذهنی است. شخصیت های اصلی در دل جنگ معمولا احساس تنهایی و وانهادگی می کنند واز اینرو به جهان درونی خویش پناه می برند، تا با گفتگوی ذهنی با خود، اندکی از وحشتی را که دنیای بیرون به آنها تحمیل کرده است را از بین ببرند. رمان خاکستر و خاک اولین اثر عتیق رحیمی است که در سال 2000 میلادی منتشر شده است. رحیمی بر اساس این رمان فیلمی ساخت که مورد توجه منتقدین جشنواره کن قرار گرفت و جایزه "نگاهی دیگر" هیئت داوران را به خود اختصاص داد.
راوی داستان امیر حسین عالمی است. ایشان از هنرمندان خوب افغان هستند که در حوزه گویندگی تبحر فراوانی دارد و این رمان را به گونه ای زیبا روایت می کند.
رمان خاکستر و خاک روایتگر یک روز از زندگی مردی به نام "دستگیر" است که به همراه نوه اش یاسین برای دیدار فرزندش مراد راهی معدن زغال سنگی می شود که مراد درآنجا کار می کند. مراد پسر جوانی است که دور از خانواده است ومدت مدیدی است که از احوالات خانواده اش بی خبر است. دستگیر نگران دیدار با فرزندش است و در طول داستان شاهد واگویه های این پیرمرد هستیم که در خواب و بیداری از برخورد با مراد متصور شده و بیان می کند .