کتاب «نور به این پنجره خواهد تابید» مجموعهای از دوازده داستان کوتاه به قلم مریم جهانگیری زرگانی است. قهرمانان این کتاب زنان و دخترانی هستند که در مواجهه با چالشهای زندگی، واکنشهای متفاوتی نشان میدهند اما در نهایت تلاش میکنند امیدشان به زندگی و آیندهای بهتر را از دست ندهند.
اینجا گل محمدی پیدا نمیشه، نور به این پنجره خواهد تابید، نحسی روز کسوف، شصت سالگی، کفش پزشکی قانونی، ستاره، فضول خانم، دایی ناتنی عزیز، مردمان شهر خوبان، برگه امتحان ریاضی، سقوط یک ستاره، مسافر عناوین داستان های این کتاب هستند.
نشستهام گوشه تختخواب مرد کوچکم، اِرمیا و موهای لطیف و صافش را نوازش میکنم. پسرکم همین دو هفته پیش وارد پنج سالگی شد. اما هنوز از تنها خوابیدن میترسد و همیشه از من قول میگیرد تا خوب خوب خوابش نبرده تنهایش نگذارم. به ابروهای پیوسته و مژههای بلندش نگاه میکنم و لذت میبرم از این بزرگترین دستاورد زندگیام. گاهی میزند به سرم.
میگویم کاش هرگز او را به دنیا نیاورده بودم تا وقتش که رسید، با خیال راحت بمیرم و نگران تنها ماندنش نباشم. اگر زندگیمان عادی پیش رفته بود شاید الآن برادر یا خواهری یکی دوساله داشت. اما موجودی به نام سه سال پیش یکدفعه « گِلیوبلاستوم مولتی فُرم » خودش را انداخت وسط زندگیمان و اوضاع را عوض کرد. اولش فقط سردرد داشتم. تازه اِرمیا را از شیر گرفته بودم و پسرک حسابی اذیتم میکرد. فکر میکردم از استرس و خستگی است. اما کمی بعد تشنج کردم و بعد از آن چشمهایم تار شد. اولین بار در مطب جراح مغز و اعصاب توی سیتی اسکن مغزم با جناب «گِلیوبلاستوم مولتی فرم» آشنا شدم. توده سفیدرنگ کوچکی بود که درست به طاق کلهام چسبیده بود و میان سیاهیهای مغزم بدجوری به چشم میآمد. تا آن روز نمیدانستم در دنیای پزشکی هرچه سفیدتر باشی خانه خرابکُن تری! سرطان مغز داشتم، ساده و تکان دهنده. یک هفته بعد جراحی شدم.