کتاب اختلال خودشیفتگی: پیامدها و راهبردها نوشته ی پریوش نریمانی، بطور اختصار به موضوع اختلال شخصیت خودشیفته و خودشیفتگی، پیامدها و راهبردهای مواجهه با آن و تاثیر آن بر فرزندان و افراد دیگر می پردازد.
در روان شناسی، خودشیفتگی یا به انگلیسی نارسیسیسم بیانگر عشق افراطی به خود و تکیه بر خودانگاشت های درونی است. نارسیسیسم از ریشه لغت یونانی شدهٔ نارسیس (نرگس، اسطوره نارسیسیوس) گرفته شده است. نارسیس یا نرگس، مرد جوان خوب چهره ای بود که از عشق اخو (اکو) دوری کرد و برای همین محکوم به عشق ورزیدن به تصویر چهره خود در یک استخر آب گردید. نام گل نرگس برگرفته از این افسانه است. نارسیس وقتی به عشق خود (چهره انعکاس یافته خود) نمی رسد، آن قدر غمگین بر لب چشمه می نشیند تا تبدیل به گل می شود.
در روانپزشکی نیز نارسیسیسم افراطی براساس خصیصه های روانی و شخصیتی در عشق بیش از اندازه به خود و خودشیفتگی بی حد و حصر شناسایی می شود و آن را نوعی اختلال روانی می دانند. فروید عقیده داشت که بسیاری از خصیصه های خودشیفتگی با بشر به دنیا می آیند و او نخستین کسی بود که خودشیفتگی را با روانکاوی توضیح داد. آندرو موریسون نیز ادعا کرد، در دوران بزرگسالی، میزان مفیدی از خودشیفتگی در افراد وجود دارد یا به وجود می آید که آن ها را قادر می سازد تا در رابطه برقرار کردن با دیگران فردیت خود را نیز در نظر بگیرند.
«خودشیفته» با کسی که ارزش های واقعی خویش را می شناسد و به خود احترام می گذارد، تفاوت دارد. هر کس عزت نفس خود را دریابد و آن را گرامی بدارد «خودشیفته» نیست. بنیاد خودشیفتگی بر تخیلات پوچ است. درست مثل یک درجه دار ارتش که خیال کند تیمسار است و علاوه بر آن به زور بخواهد دیگران را نیز وا دارد تا این خیال باطل را بپذیرند!
افراد خودشیفته معمولاً فقط نظرات خود را قبول دارند و حقی برای دیگران قائل نیستند! این افراد میل شدیدی به تحسین خویش دارند، چون خود را برتر از دیگران می پندارند. اصلاً تحمّل انتقاد منفی از طرف دیگران را ندارند. دقت در موضوعات، حضور در لحظات و درک شور زندگی در آنان کم است. او فقط موضوعات مورد نظر خود را می بیند و از بقیه ی چیزها غافل می ماند. و بالاخره خودشیفتگان آن قدر بر حقانیت رفتار و حالات و عقاید و نظرات خود تعصب می ورزند که نه تنها هیچ درمانی را برای تعدیل خود نمی پذیرند، بلکه هر فامیل و آشنا و حتی پزشک و متخصصی که آنان را «بیمار» تلقی کند، به کج فهمی متهم می سازند.
افراد خودشیفته معمولاً خود را دوست ندارند زیرا درک می کنند که هرگز آنگونه که ادعا می کنند نیستند، ولی از خود یک من برتر می سازند و آن را مثل بادکنک باد کرده و در واقع تلاش می کنند به خودِ دوست داشتنی کاذب دست پیدا کنند.
در بخشی از کتاب اختلال خودشیفتگی می خوانیم:
آیا همدلی و همدردی را با هم اشتباه می گیرید؟ بسیاری از افراد دچار این اشتباه می شوند زیرا واقعاً معنی همدلی را نمی دانند. همدلی زمانی اتفاق می افتد که احساسات افراد دیگر را بدون از دست دادن احساس خودتان به عنوان شخصی متفاوت و مجزا، درک کنید. بنابراین نه گرفتار احساسات شخص طرف مقابل می شوید و نه در اندیشه ی وی غرق خواهید شد. ممکن است همه ی احساسات شخص مقابل را حس کنید اما جدا از اینکه این حس را تجربه می کنید حس متفاوت بودن را نیز دارید. افراد با قدرت مرزبندی ضعیف یا نامناسب قادرند احساسات فرد مقابل را حس کنند اما نمی توانند حس تعلق به خود را حفظ کنند.
این جریان زمانی اتفاق می افتد که احساسات سایر افراد را دریافت می کنید و این همان چیزی است که در تعامل با والدین خودشیفته رخ می دهد. دریافت احساسات دیگران دلیلی است برای اینکه برخی اشخاص فکر می کنند که همدلی بسیار زیادی دارند و نسبت به احساس دیگران بسیار حساس هستند و به همین خاطر احساس می کنند قادرند از پس مسئولیت کارهای دیگران برآیند و با مهارت آن ها را انجام دهند و همچنین احساس دانایی و... دارند. توانایی مرزبندی کافی مناسب به شما اجازه می دهد تا همدلانه رفتار کنید بدون اینکه اثرات منفی آن را تجربه کنید.
زمانی که قدرت مرزبندی کافی و مناسب را بدست می آورید باید بدون اینکه وارد تجربیات و احساسات دیگران شوید احساس و واکنش های همدلانه مربوط به احساسات شان را درک کنید. این حالت شما را قادر می سازد تا بدون حس خطر شکست و یا گرفتار شدن در احساسات بقیه افراد، واکنش های موفقی برای همدلی داشته باشید.
جزء اصلی همدلی حس کردن چیزهایی است که شخص مقابل حس می کند و این جزء اصلی ممکن است شما را خشمگین کند و از این طریق غرق در تجربه و احساسات وی می شوید و او جزیی از شما می شود که از این طریق متوجه خواهید شد دور کردن این احساسات بوجود آمده غیرممکن و یا سخت است. شما از پیش آمدن چنین اتفاقی خشنود نخواهید شد اما همچنان نمی خواهید خودتان را از احساسات دیگران جدا کنید و به جایی برسید که احساسات آن ها را ندانید و یا درک نکنید.
کنگره :
BF۵۷۵ /خ۸۷۵ن۴ ۱۳۹۰