0.0از 0

آرزوی چهارم

خرید
    • معرفی کتاب
    • مشخصات کتاب

    بخشی از متن کتاب آرزوی چهارم

    شمشاد حس کرد زبانش بزرگ و سنگین شده، مثل تکه‌ای چوب خشک! از حال می‌رفت و تا هوشیار می‌شد، فکرش پرواز می‌کرد و به غول چراغ و خاطرات تنها مسافرتی که با خانواده رفته بود بوشهر، دیدن خواهرش خدیجه. «…غول رفت… آب دریا… موج … گوش ماهی… آرزوی چهارم: جنگی توی دنیا نشه… عروس کوچک دریایی کف دستم مرد و کوچک شد،انگار قطره بزرگی آب تبدیل شده بود به عروس دریایی، شفاف مثل بلور…»