کتاب حاضر، داستاني هيجانانگيز است که در آن پس از آخرين سفرشان به سال ۱۹۰۳، يونا فکر ميکرد او و کاترين ميتوانند مدتي به زمان سفر نکنند و دوباره به زندگي عاديشان برگردند و او به اصالت خودش فکر کند. بااينحال گول ميخورند و به سال ۱۹۱۸ برميگردند تا گذشته آناستازيا و الکسي رومانف، کودکان گمشده تاريخ را بازسازي کنند. الوسيديتور ناکارآمدشان آنها را در گذشته گير مياندازد و هيچ شانسي براي نجات ندارند.