«نانسی» میداند که چیزی را فراموش کرده است، او فکر میکند شاید یادش بیاید که چه چیزی را فراموش کرده، نانسی به همه چیز فکر میکند و چیزهایی را که میشناسد به یاد میآورد، مثلا چیزهایی که چرخ دارند یا لباسهایی که جور واجورند و ... . نانسی وقتی یادش میآید که چه چیزی را فراموش کرده که دوستش «اسکار» ساعتها در پارک منتظر او مانده است.