نظر شما چیست؟
کتاب از ته دل آرزو کن اثر پیر فرانک، در قالب مجموعه ای از داستان های جالب و خواندنی در مورد به ثمر رسیدن آرزوها، الگو و راهنمای خوبی ارایه شده تا با کمک آن بتوانید گام به گام به اهداف و خواسته های قلبی خود با سرعت هر چه بیشتر برسید.

اگر فردی بتواند آن نیروی قدرتمند درونی خود را به یکباره احساس کرده و بداند که می تواند مثبت ها را وارد زندگی شخصی خود کند، می تواند 180 درجه زندگی خود را تغییر دهد. این معجزه در زندگی شما نیز به وقوع خواهد پیوست. در این جا هیچ فرقی ندارد که دارای چه موقعیتی بوده و چند ساله هستید.

آیا تاکنون از نیروی الهی چیزی به عنوان هدیه دریافت نکرده اید؟ پس بدانید باید از ته دل همین حالا آرزو کنید؛ زیرا نیروی الهی خیلی سخاوتمند است. تاکنون از او چیزی نخواسته اید، اگر به طور واقعی می خواستید، یقین بدانید که به شما داده می شد. اکنون با خواندن کتاب از ته دل آرزو کن (Desired stories for the soul)، می توانید از ویژگی و مهارت چگونه دعا و طلب کردن بهره مند شوید تا بتوانید به هر آنچه می خواهید، در زندگیتان برسید. آرزوها هیچ وقت دوست ندارند در قالب رؤیا باقی بمانند، آن ها دوست دارند هر چه زود به سوی شما پرواز کنند و به مرحله ی ظهور برسند.

پیر فرانک (Pierre Franckh)، در این کتاب مجموعه ای از خاطراتی که افراد مختلف از تجارب واقعی شان داشته اند و برای او فرستاده اند را با مخاطبان خود در میان می گذارد. به این ترتیب با یکدیگر در شنیدن و خواندن این اتفاقات خوب سهیم و شریک می شویم؛ زیرا معجزه عجیبی که در این ماجراها مربوط به ثمر رسیدن آرزوها وجود دارد، این است که خواندن آن ها به ما کمک می کند تا همانند این افراد بتوانیم آرزوها و خواسته های قلبی خود را عملی کنیم.

در بخشی از کتاب از ته دل آرزو کن می خوانیم:
اگر از دلت بگذرد که نمی شود، پس نمی شود، اگر از دلت بگذرد که حتماً می شود، پس می شود. همان کسی که از دلش می گذرد که می شود، او همان کسی است که قلب و روحش صاف و شفاف است. هیچ دلبستگی به بزرگی یا کوچکی آرزو ندارد، بلکه فرمول همان است که گفتم. اکنون با مطرح کردن چند مثال موضوع را برایتان روشن می کنم.

ماجرای اولریکه خیلی جالب است، او در نامه ای برایم نوشت؛ بعد از جدایی با دو فرزند پسرش زندگی می کرد، وضع مالی خوبی نداشت. فرزندانش که بزرگ تر شدند، یک روز به او گفتند که دوست دارند به شهربازی بروند و مادرشان نیز قول داد که آن ها را آخر هفته به شهربازی ببرد؛ اما متأسفانه با این وجود که اولریکه کار می کرد، پول نداشت و کارفرمایش (آدم بدقولی بود) قرار بود، آخر هفته دستمزد او را بدهد؛ ولی نداد.

اولریکه غمگین به خانه برگشت و نمی دانست به دو فرزندش چه بگوید، شرمنده و شرمسار از قولی که داده و عملی نشده بود، از ته دل دعا کرد که موقعیتی فراهم شود و بچه ها به شهربازی بروند. پسر بزرگش که چهره ناراحت مادر را دید، فهمید چه اتفاقی افتاده، به او گفت: «مادرم ایرادی ندارد و به جای آن اگر اشکالی نداشته باشد، به انباری زیرزمین برویم و کتاب داستان های قدیمی مان را بالا بیاوریم»، اولریکه قبول کرد و کلید در انباری را به پسرش داد.

بچه ها دوان دوان به سمت انباری رفتند، بعد از حدود یک ساعت با تمام کتاب های قدیمی دوران کودکی خود به بالا برگشتند و همین طور که ورق می زدند، ناگهان یک 100 یورویی از میان صفحه های یکی از کتاب ها روی زمین افتاد، باور کردنش مشکل بود، خدای من این پول در میان این کتاب ها چه می کند. ناگهان یادش آمد، آن زمانی که با همسر دایم الخمرش زندگی می کرد، از ترس این که مبادا به سراغ پول هایش برود و الکل بخرد، گاهی پول هایش را لابه لای کتاب بچه ها پنهان کرده تا او نتواند آن را پیدا کند و بردارد…
صفحات کتاب :
80
کنگره :
BJ1500‭‬ ‭/آ4‏‫‭ف4 1394
دیویی :
131
کتابشناسی ملی :
4057430
شابک :
978-964-236-703-0‬
سال نشر :
1394

کتاب های مشابه از ته دل آرزو کن