خرگوش کوچولو که از آن لاک سنگین و تنگ راحت شده بود، شروع کرد به دویدن آن قدر خوشحال بود که با سرعت زیادی می دوید ، طوری که هیچ وقت ندویده بود. گوش قهوه ای دوید و دوید تا به مسابقه رسید . مسابقه دیگر شروع شده بود. او با همان سرعت دوید. از همه جلو زد و قهرمان دو جنگل شد. حیوانها همه باهم فریاد کشیدند و گوش قهوه ای را تشویق کردند. آنها به همدیگر می گفتند: «وای! دیدی چقدر تند دوید و چطوری مسابقه را برد؟ حتماً لاک پشت پیر درس خیلی خوبی به او داده است!» بعد هم یک مرتبه ، همه باهم فریاد زدند: « هورا هورا! درود بر لاک پشت پیر دانا او لاک پشت پیر مشغول نصیحت کردن سنجاب بود که این فریادها را شنید. او آن قدر خوشحال شد که دست از نصیحت کردن کشید ، با رضایت سرش را تکان داد و از همه تشکر کرد.
صفحات کتاب :
56
دیویی :
8فا3 ش925ح 1398
شابک :
9786000805807
کتاب های مشابه
قصه های حسنی 07 حسنی و دزدهای سیب و 13 قصه ی دیگر