کتاب «من صندلی نیستم» داستانی است درباره یک زرافه که دیگران او را با صندلی اشتباه میگیرند ولی او آنقدر اعتمادبهنفس ندارد که به دیگران بگوید او یک صندلی نیست، زرافه است. ابتدا زرافه نشستن راسوی بدبو، کرگدن سنگین و ماری که خود را دور گردنش میپیچد را تحمل میکند، بعد تصمیم میگیرد یک صندلی بسازد تا دیگران به جای او روی صندلی واقعی بشینند ولی فایدهای ندارد. تا اینکه سرانجام شجاعت به خرج میدهد و از حق خود دفاع میکند و اعلام کند که یک صندلی نیست.