النور که بهتازگی به پرستار جدیدش عادت کرده، پیشنهاد وسوسهانگیز مادربزرگش را برای رفتن به اردوی تابستانهای که مادرش هم در کودکی به آنجا میرفته، قبول میکند.
زندگی النور بعد از رفتن به اردوی تابستانه بدمزه شد! اولش خیلی هیجانزده بود، چون رفتن به اردوگاه والومواپوک سنت خانوادگی است. او فکر میکرد توی اردو یکعالم اسمارتیز میخورد، اما وقتی آنجا رسید، با دیدن بچههایی که از قبل همدیگر را میشناختند، حشرهها و غذای حالبههمزن و از همه بدتر کلاس شنا، تصمیم گرفت نقشهای بکشد و از آنجا فرار کند. النور از کمپ تابستانی متنفر است.
بودن در کمپ تابستانی برای او از خوردن آبزالو با همبرگر و یا انجام تکالیف مدرسهاش بدتر است ! اما به هرحال او وارد این کمپ شده است و باید با حشرات موذی، غذای افتضاح و از همه بدتر، کلاس شنا کنار بیاید!