اتومبیل سفیدرنگ رو به روی خانه متوقف می شود. احمد با سرخوشی از در سمت شاگرد پیاده می شود و در را می بندد. هوا تاریک است و چهره ی زن راننده مشخص نیست. احمد سرش را خم کرده و از شیشه ی باز اتومبیل (بدون این که شنیده شود) با زن راننده خوش و بش می کند. بعد از چند ثانیه اتومبیل حرکت می کند و احمد با لبخندی سرخوشانه دور شدن اتومبیل را دنبال می کند.
اتومبیل از دیدرس او دور می شود. در همین لحظه صدای ترمز شنیده می شود. احمد سرش را به سمت صدا برمی گرداند و اتومبیلی به شدت با او برخورد کرده و او را نقش زمین می کند. اتومبیل چند متر جلوتر توقف می کند. مرد راننده، هراسان از ماشین پیاده شده و به سمت جسم خون آلود احمد نزدیک می شود، بالای سر او می ایستد و با وحشت به او خیره می شود. سپس به اطراف نگاه می کند و وقتی از خلوت بودن خیابان مطمئن می شود؛ به سمت ماشینش می دود، سوار شده و با سرعت از محل حادثه فرار می کند.
کنگره :
PN1997 /ز3 1393