زار پسر پادشاه قبيله ي جادوگران است ولي هنوز هيچ قدرت جادويي ندارد و حاضر است هر كاري انجام دهد تا بتواند به جادوي شخصي اش دست پيدا كند. او و همراهانش در جستجوی یک ساحره، بي اجازه قلمروی خود را ترك كرده اند. زار میخواهد با کشتن ساحره تمام جادوي او را از آنِ خود كند. هرچند افسانه ها حاكي از آنند كه تمام ساحره ها منقرض شده اند و مردم زار را به خاطر این جستجو مسخره ميكنند و دست مياندازند، ولي او بيخيال نميشود.
در همین جستجو زار با دختری به نام کاش برخورد میکند؛ کاش دختر ملكه ي قبيله ي جنگجويان است. او وسيله ي جادويي ممنوعه ای پيدا كرده و حاضر است هر كاري انجام دهد تا اين وسيله را پنهان كند.