خانم مستجابه " داشت خانه اش را آب و جارو می کرد . با دمش اتاق ها را گردگیری می کرد . شیشه ها را دستمال میکشید . گاهی هم به آشپزخانه سر می زد تا ببیند کیک گردویی پخته شده است یا نه . سینه سرخ" که همسایه ی خانم سنجابه بود. سرش را از لانه بیرون آورد، گرد و غباری را که از خانهی همسایه بلند می شد. دید. با تعجب پرسید: «چه خبر است خانم سنجابه؟» خانم سنجابه سرش را از پنجره ی خانه بیرون آورد و گفت: «مهمان دارم . قرار است دوستانم به خانه ام بیایند، شما هم تشریف بیاوریدا» سیته سرخ خندید و گفت: «خیلی متشکرم . من روز دیگری مزاحم می شوم.» در همان موقع ، صدای رعد و برقی در آسمان پیچید، دو تا ابر سپاه به هم خورده بودند . خانم سنجابه با نگرانی به آسمان نگاه کرد و گفت: «وای ، رعد و برق ! حتما باران می بارد ! »
نظر دیگران //= $contentName ?>
قصه هایی کودکانه...