کتاب غوغا در باغ گوا، رمانی نوشته کران دسای نویسنده زن هندی - آمریکایی است که در سال ۲۰۰۶ برنده جایزه ادبی من بوکر شده است. این کتاب به اتفاقات جالبی که در باغ گوآ رخ می دهد اشاره می کند.
در باغ گوا همه چیز به گونه ای ملموس، آرام بود. گوشه ای از باغ گوآ دیگی بزرگ قرار داشت که چیزی با صدای آرام ترکیدن حباب به آرامی می جوشید و قل قل می کرد. محتویات آن دیگ بزرگ تمام شب قل قل می کرد و آماده بود تا میمون گیران به باغ برسند.
اما فردی به نام کولفی که فکری در سر داشت، نزدیک آن دیگ خوابیده بود. همچنان که فکر مردان غرق در به دام انداختن میمون ها بود کولفی به این موضوع می اندیشید که از هر راهی که ممکن بود کاری کند یکی از میمون ها مستقیما به درون قابلمه در حال جوشیدن بیفتد و سپس او دور از چشم دیگران بی درنگ آن میمون را درون آبگوشت لذیذ غرق کند...
کران دسای (Kiran Desai)، نویسنده این کتاب، در هند، انگلستان و آمریکا تحصیلات خود را به اتمام رسانده است. دسای با رمان میراث پوچ در سال ۲۰۰۶ جایزه من بوکر را برد.
در بخشی از کتاب غوغا در باغ گوا (Hullabaloo in the guava orchard) می خوانیم:
در حینی که صدای ناگهانی رعد، در اطرافش انعکاس می یافت، کولفی که سراپا خیس بود، دهانش را کاملا باز کرد و او نیز فریادی کشید. در زیر او، زمین ناپدید شده بود. آبگیرهای کوچکی شکل گرفته بودند و به هم پیوسته بودند تا برکه هایی را شکل دهند و در خیابان ها همچون رودخانه، جاری شده بودند. رودخانه ها جای خیابان ها را گرفته بودند.
تنها دو ساعت بعد، همچنان که آقای چائولا و عمه خانم با پارچه و آب گرم به این سو و آن سو می دویدند، توفان هنوز با شدت غوغا می کرد، باران از درون پنجره هایی که بسته نمی ماندند به درون خانه می ریخت و در زیر درها جمع می شد، سامپات به دنیا آمد. به محض اینکه صورت او همراه با یک ماه گرفتگی مادرزادی روی یک گونه اش ظاهر شد و اعضای خانواده اش با شادی هله کشیدند، صدای غرشی از بالای سرشان شنیده شد که نزدیک بود پردۀ گوششان را پاره کند و پس از آن، صدای غرشی عظیم از خیابان بیرون خانه به گوش رسید.
وقتی زمین زیر پایشان لرزید، آقای چائولا با لحنی عصبی گفت: «این دیگه چی بود؟» آیا ممکن بود تولد پسرش با پایان دنیا همزمان شده باشد؟ او و عمه خانم، کولفی و بچۀ تازه متولد شده را رها کردند و به سوی پنجره دویدند تا بفهمند چه چیزی آن صدا را به وجود آورده است، و متوجه شدند موضوع، اصلا به پایان یافتن چیزی شباهت ندارد، بلکه بیشتر شبیه آغاز شدن چیزی است.
آنان یک جعبه لوازم ضروری صلیب سرخ را دیدند که در میان درخت جامون قدیمی شان گیر افتاده بود. این جعبه به وسیلۀ هواپیمای امداد سوئدی که توفان، خلبانِ آن را گیج کرده بود، در اقدامی که باید حتماً خدایان طراحی اش کرده باشند، به زمین پرت شده بود. هواپیمایی که دور می شد، در آسمان اوج گرفت و در میان ابرهای چرخان، ناپدید شد و تحت تأثیر مردم شهر قرار نگرفت؛ مردمی که آن پایین، با وجود باران شدید، از خانه بیرون می دویدند تا با آغوش باز از این گشاده دستی غیر منتظره استقبال کنند، بالا و پایین می پریدند و دست تکان می دادند.
در لا به لای شاخ و برگ شکستۀ درخت جامون، آنان قوطی هایی پر از شکر و چای، محلولی برای گرما زدگان، پودر شیر خشک، کشمش و بیسکویت های دیجستیو پیدا کردند، و همچنین پودرهایی ناشناخته در قوطی هایی که عکس زنان خارجی متبسم بر رویشان دیده می شد و قوطی های فراوان آجیل، آب نبات و غذای بچه.
کنگره :
PS۳۵۵۹ /س۲ج۲ ۱۳۹۱
شابک :
978-964-374-448-9