اولین روزی است که جورج به مهدکودک میرود. پپا فکر میکند جورج خیلی کوچک است و دوست ندارد برادر کوچولویش را با خودش به مهدکودک ببرد. اما وقتی دوستهایش جورج را میبینند، خیلی ذوق میکنند و میگوسند دلشان میخواهد برادری مثل جورج داشته باشند. فکر میکنی پپا دوست دارد جورج باز هم با او به مهدکودک برود؟