نه باد بود و نه بارون
آفتابی بود آسمون
خورشید خانم کجا بود؟
اون بالابالاها بود
گله و هاپولی تو صحرا بودن
مشغول بازی با علف ها بودن
صحرا پر از صدای واقّ واق بود
هاپول به فکر گرگ زشت و چاق بود
گرگی که می دونست همون نزدیکی ست
می خواد بیاد، وقتی که هاپولی نیست
هاپولی رفت زیر درخت
نشست و گفت ، گرگه بده
ولی اگر این جا بیاد
هاپول کارش رو بلده
هاپول که توی فکر بود
یهو صدایی شنید
رو شاخه ی درخته
جوجه کلاغی رو دید...
دیویی :
۸فا۱ش۵۱۱خکل ۱۳۹۵