«جوانی» داستانی است از جوزف کنراد (۱۹۲۴-۱۸۷۵)، نویسنده انگلیسی است. این کتاب داستان پنج مرد است که در یک سفر دریایی با یک کشتی نفرین شده داستان هایی از جوانی خود روایت می کنند.
جوانی، حکایت گیرایی درباره پیشگویی های بد، گذر زمان و شکل گیری شخصیت انسان است.
در بریده ای از کتاب می خوانیم:
«این اتفاق در هیچ کجا نمی تواند رخ داده باشد، مگر در انگلستان؛ جایی که انسان و دریا درهم نفوذ می کنند، چنان که گویی دریا وارد زندگی بیش تر انسان ها می شود و انسان ها هم چیزی یا همه چیز را درباره ی دریا از طریق تفریح، مسافرت یا امرار معاش می فهمند.
ما به دور یک میز ناهارخوری نشسته بودیم، و بطری ها و لیوان های شراب قرمز، صورت های ما را درحالی که به آرنج های مان تکیه داده بودیم، منعکس می کرد. مدیر یک شرکت، یک حسابدار، یک وکیل، مارلو و من آن جا بودیم. مدیر اهل کانوی بود، حسابدار چهارسال در دریا خدمت کرده بود، وکیل عضو حزب محافظه کار عالی، سخت پای بند به آداب و رسوم کلیسا، از بهترین رفقای قدیمی، و با عزت نفس بود، دیگری یک افسر فرمانده در خدمت نظام بوده، در روزهای خوش قدیم وقتی که قایق های پستی کشتی های بادی با حداقل دو دکل بود، از آن ها استفاده می شد تا با بادبان های سبک مجاور بادبان چهارگوش که در بالا؛ پایین قرار داشت، قبل از وزش بادهای موسمی معتدل به دریای چین بیایند.
ما همه زندگی را در سرویس های تجاری شروع کردیم. در میان پنج نفر از ما پیوند و اتحاد قوی و محکمی با دریا، هم چنین رفاقت و دوستی با کشتی وجود داشت که هیچ اندازه یی از شور و اشتیاق برای قایقرانی، گشت زنی و غیره نمی توانست آن را به ما بدهد. چراکه یک دلیل اش فقط سرگرمیِ زندگی است، و دیگری خود زندگی است.»
کنگره :
PZ۳/ک۸۵۲۵ج۹ ۱۳۹۳