امتیاز
5 / 3.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
رایگان

نظر دیگران

نظر شما چیست؟
زن دست مرد را گرفت و آرام گفت: دفعه ی پیشم همینو گفتی. امروز می خوای چند تای دیگه بار بزنی پنجاه تا صد تا چقد می شه؟ چند میلیون؟ کدوم چاله رو پر می کنه؟
زن گره روسری اش را باز و بسته کرد و گفت: به خدا شگون نداره. مگه تا حالا چطور گذشته؟بازم می گذره.
مرد چشم های قرمزش را با پشت دست مالید و گفت: اِنقد نحسی نیار زن! بذار کارَمو بکنم. زود باش بیارش! دیرم شده.
زن گفت: آخه صُبِ کله سحر چرا میری؟
مرد به طرف آشیزخانه رفت. سیگارش را آتش زد و گفت: شب که را نداره. تا نور ببینن، تو صد تا سوراخ قایم می شن.
زن گفت: امروز دلم بدجوری شور می زنه. همین قد بسمونه. تو رو جدت، بذار امروز پرچین رو بچینیم. به ولاهه کلی مونده. این آخریشه. این بارو ببریم، بعدش ماشینو می دم کارواش ... یالا بدش تا زودتر خلاص شیم.
مرد که عصبانی و برافروخته شده بود گفت: غیرقانونی که نیس. پرده را کنار زد و وارد صندوق خانه شد. قفل صندوق چوبی را باز کرد و تفنگ شکاری را برداشت....
صفحات کتاب :
76
کنگره :
ج 213 ب9 1396 8348 PIR/
دیویی :
8فا3/62
کتابشناسی ملی :
5119148
شابک :
978-622-6041-01-0
سال نشر :
1396

کتاب های مشابه بند ناف