اسکار مادر سیوهشتسالهاش را میفروشد. زنی تقریباً خوشقیافه، بامحبت و دارای صدایی دلنشین که رفتن به شهر بازی را دوست دارد، یکعالمه قصه بلد است و تقریباً هیچوقت آدم را دعوا نمیکند.
پس چرا اسکار او را میفروشد؟! چون فکر میکند از وقتی نخودی به دنیا آمده، مادرش دیگر او را دوست ندارد.