کتاب شهردار کاستربریج نوشته توماس هاردی میباشد و توسط حمیدرضا عرفانیفر ترجمه شده است. انتشارات آلاچیق کتاب، این کتاب را وارد بازار نشر کرده است.
مایکل هنچرد یک کارگر مزرعه بود، در یک بازار روز در حالت مستی، همسر و فرزندانش را به یک ملوان میفروشد، روز بعد از کارش پشیمان شده، به مردم میگوید که همسرش مرده است. پس از آن هنچرد درگیر زنجیرهای از حوادث میشود که او را در باتلاق خیانت و بدبختی فرو میبرد.
هنچرد توبه کرده و در کار و تجارت سخت تلاش میکند تا به مردی ثروتمند تبدیل شده و بهعنوان شهردار کاستربریج انتخاب میشود تا اینکه دختر و همسر او بازمیگردند. آیا از آمدنشان استقبال میکند؟ آنها چه چیزی از هنچرد میخواهند؟
سوزان نیوسان و دخترش الیزابت جین، بعد از ساعتها پیادهروی در جادهای خاکی، خسته وکوفته به روستای وِسکس در ویدون پرایز رسیده بودند.
الیزابت پرسید: «ما چرا اومدیم اینجا؟» مادرش جوابی نداد؛ او دربارۀ گذشتۀ خجالتآورشان چیزی به دخترش نگفته بود.
سال ها پیش در مزرعهای در همین دهکده، شوهر اولش مایکل هنچرد درحالی که مست بود، بعد از جروبحث با سوزان، با عصبانیت او و دختر کوچکش را به حراج گذاشت. داستان تکاندهندهای است. سوزان شانس آورد که مرد خوبی به نام ریچارد نیوسان، پنج گینه داد و آن ها را خرید و با خود به سرزمین دیگری برد. ریچارد ملوان بود و به خوبی از آنها مراقبت میکرد؛ اما بعد از چند سال غیبش زد. همه احتمال میدادند که غرق شده است...