هرتا مولر در کتاب مسافر یک لنگه پا، با زبانی مه آلود و شعر مانند، واقعیتی آمیخته با رمز را به گونه ای با پندارهایی خواب آلود آمیخته کرده تا مسافر یک لنگه پایش همچنان سرگردان بماند.
در کتاب مسافر یک لنگه پا با ضعف ها و مشکلات یک زن 35 ساله آلمانی درمانده به نام ایرنه آشنا می شویم.
شخصیت داستان کتاب مسافر یک لنگه پا (Traveling on One Leg)، یک زن با شخصیتی شکننده است. او را تبعید کرده اند و حالا مجبور است به آلمان غربی مهاجرت کند. تبعید، سرزمین مادری، هویت و روابط ایرنه با اطرافیانش از جمله موضوعات داستان هستند. ایرنه در این داستان، با چمدانی در دست، سرزمینش را ترک می کند، اما او از نظر عاطفی و احساسی، باری بسیار سنگین را بر دوش دارد که به نظر می رسد تحملش از عهده او خارج است.
شاید سخن گفتن و شنیدن از تبعید و دوری از وطن بتواند آزار دهنده باشد و ایرنه، یکی از همین افراد است. با وجود 35 سال سنش برای فرار از سختی ها، به کشوری غریب می گریزد.
شاید بتوان در کتاب مسافر یک لنگه پا، شرایط در هم ریخته سیاسی و اجتماعی آلمان را در آن زمان حس کرد و واقعیت های تلخ آن دوره در اینجا بازگو می شوند. هدف اصلی مولر نشان دادن دغدغه ها و درگیری های درونی شخصیت احساساتی داستان است که در آرزوی رسیدن به آرامشی در سرزمین اجدادی، خود است.
هرتا مولر (Herta MUller) برنده جایزه نوبل سال ۲۰۰۹ است. او در سال ۱۹۵۳ در یک روستای آلمانی زبان در غرب رومانی به دنیا آمد. او رمان نویس، شاعر و منتقد برجسته ای است که در بیشتر آثارش، اثرات خشونت، ظلم و ترس را، به خصوص در کشور رومانی، با حاکمیت کمونیست ها، نشان می دهد. مولر که به دلیل خودداری از همکاری با سرویس امنیتی رژیم کمونیستی رومانی تهدید به مرگ شده بود در سال ۱۹۸۷ به آلمان مهاجرت کرد.
بدون شک، بسیاری از رمان های مولر، با تاثیرپذیری مستقیم از شرایط زندگی وی نوشته شده و حتی جزییات زندگی وی را نیز می توان در لابه لای صفحات کتاب هایش دید. با این حال، این تصور که تمامی شخصیت های زن کتاب های مولر، مستقیما برگرفته از زندگی شخصی او هستند، چندان صحیح نیست، اما این تنوع در شخصیت پردازی، نشان می دهد مولر به خوبی به دنیای اطرافش نگریسته و از اطرافیانش، بسیار الهام گرفته است.
در بخشی از کتاب مسافر یک لنگه پا می خوانیم:
ایرنه به خیابان که رسید، آسمان، خاکستری شده بود. تنها سدّ از روشنایی برخوردار بود. خورشید، در پس سدّ، در فشار میان آسمان و گیاهان، ایستاده بود. همه خودروها زیر زمین می رفتند. پرنده ای بالای سدّ بال می زد. در لحظه آخر، توانست کنار برود. آن گاه روشنایی درخشید. ابرها پریشان شدند و درخت شاخه هایش را تکان داد.
در پشت سدّ، همان جایی که خورشید زیر فشار ایستاده بود، فرودگاه بود. مسافران در سالن فرودگاه، آشفته و پریشان بودند. با که هم حرف می زدند، صدای شان محتاطانه بود. مسافران به گونه ای دسته چمدان شان را می گرفتند که گویی اتفاق غیرمنتظره ای در راه است. آهسته می رفتند. اگر اتفاق ناگواری روی می داد، دسترسی به ضروری ترین چیزها ناممکن می شد.
ایرنه جایی که روی کارت سوار شدن نوشته بود، ننشست. مردی کنارش نشسته بود. روی دست اش زخم کوچکی بود که از روی ناخن آغاز شده بود. کمی پیش از مسافرت، با شتاب، ناخن هایش را کوتاه کرده بود. ترسیده بود که ناخن هایش در راه، تندتر از خانه بروید. موهایش را هم تازه کوتاه کرده بود.
مهماندار با شست اش، خروجی های اضطراری را نشان داد. گفت که مسافران باید از لامپ قرمز پیروی کنند تا به کیسه های نجات دسترسی یابند.
کنگره :
PT۲۶۸۲ /و۸۳۷م۵ ۱۳۹۰
شابک :
978-964-374-256-0