کتاب خانه اشباح، شامل مجموعه ای از داستان های کوتاه انگلیسی قرن ۱۹ با موضوعیت ارواح از نویسندگانی چون: چارلز دیکنز، آلفرد استارلینگ، آدلایت آنه پرو، ویکی کولینز، الیزابت گاسکل و هسبا استرتن است.
چارلز دیکنز (Charles Dickens) نویسنده معروف بریتانیایی است که به عنوان برترین نویسنده دوره ی ویکتوریایی شناخته می شود. می توان گفت معروفیت او تقریباً از نویسندگان قبل خود بیشتر بود. چراکه آثار دیکنز برای تمامی سلیقه ها جذابیت دارد. تغییر شرایط ناگهانی اش در دوران نوجوانی و سقوط به طبقه ی کارگر تأثیر بسیار عمیقی بر روحیه ی دیکنز گذاشت، به گونه ای که تصاویر زندان، فقر، کودک مظلوم و سردرگم به صورت مکرر در رمان های او به چشم می خورد. او نوشتن را با داستان و مقاله برای روزنامه ها و مجلات آغاز کرد.
غمخواری، ذکاوت و درکی که او در توصیف جامعه ی خود و کاستی های آن به کار برده است، نوشته هایش را به آثاری غنی تبدیل کرده است. دیکنز می تواند یکی از قویترین های ادبیات قرن نوزدهم بشمار آید.
الیزابت استیونسون گاسکل (Elizabeth Gaskell) رمان نویس و نویسنده داستان های کوتاه بریتانیایی دوران ویکتوریاست، که در 29 سپتامبر 1810 در چلسی لندن متولد چشم به جهان گشود. داستان هایی که می نوشت، تصاویری واقعی از زندگی افراد جامعه زمان خودش، بویژه فقرا بودند. گاسکل نخستین فردی بود که زندگینامه شارلوت برونته را نوشت.
در بخشی از کتاب خانه اشباح (Almost Perfect The Hunted House) می خوانیم:
من تا به حال در محیط هایی مرموز و ناشناخته قرار نگرفته بودم و تحت تاثیر چنین محیطی نبودم، بنابراین تصمیم گرفتم نخست با آن خانه آشنا شوم (که موضوع داستان کریسمس نیز همین می باشد. )
خانه را در روشنایی روز در حالی که که نور خورشید بر آن می تابید دیدم. از باد و باران، رعد و برق و طوفان یا وضعیتی مهیب و غیرعادی که بر وضعیت عجیب آن تاثیر بگذارد خبری نبود. مستقیما از ایستگاه قطار به آن جا آمده بودم. فاصله ایستگاه تا آن جا بیشتر از یک مایل نبود. همانطور که بیرون خانه ایستاده بودم چرخیدم و به راهی که آمده بودم نگاه کردم. متوجه شدم بارهای داخل قطار به راحتی از میان سنگ چین به دره می افتند. نمی گویم همه چیز مطلقا عادی بود زیرا شک دارم، مردم چنین کارهای غیر عادی انجام دهند. مغرورانه قدم می زدم، باور دارم هر کسی که آن خانه را مانند من در یک صبح پاییزی ببیند احساسی شگرف خواهد داشت.
به قصد دیدن خانه به بیرون از لندن سفر می کردم زیرا برای بهبود سلامتی به اقامتی موقت در بیرون شهر نیاز داشتم. یکی از دوستانم که آن جا را می شناخت و در مورد گذشته آن خانه اطلاعاتی داشت برایم نامه ای نوشت و گفت که برای زندگی جای مناسبی است. نیمه شب سوار قطار شدم. به خواب رفتم و دوباره بیدار شدم و از پنجره به ستاره های درخشان شمالی در آسمان نگاه کردم دوباره به خواب رفتم و مجددا برای اینکه ببینم شب به انتها رسیده یا نه، بیدار شدم. با همان نارضایتی همیشگی متقاعد شدم که اصلا نخوابیده بودم. وقتی یادم میآید که چه حماقتی کردم که با مرد روبه رویی داخل قطار شرط بندی کردم خجالت زده می شوم. او قبلا در طول شب چندین بار بیدار شده و سپس خوابیده بود. مرد روبروی من چندین شلوار داشت که همه آن ها بسیار دراز بودند. علاوه بر این رفتارش غیر عادی به نظر می رسید (رفتاری که فقط می توانست از او سر بزند). یک کتاب جیبی و مداد داشت و به طور بی وقفه به صدای اطراف گوش می کرد و چیزی یادداشت می نمود. به نظرم علت بی نظمی نوشته هایش به تکان های شدید واگن مربوط می شد. من می بایست از او و یادداشت هایش فاصله می گرفتم. گمان می کردم وقتی به اطراف گوش می کرد و مستقیما به من زل نمی زد غرق در افکار مربوط به زندگی اش بود. مردی آرام بود وچهره ای مات، بهت زده و چشمانی ورقلنبیده داشت. رفتارش غیر قابل تحمل بود.
کنگره :
PR۱۳۰۷/۵ /ف۲خ۲ ۱۳۹۱
شابک :
978-964-374-443-4