یک شب وقتی «جیم» کمکم داشت خوابش میبرد، صدای جیرجیر فنرهای تختش بلند شد و تشکش تکانی خورد و کلهای از زیر تختش بیرون آمد و خود را آقای «زیرتختی» معرفی کرد. وقتی جیم با مهربانی اجازه میدهد آقای زیرتختی روی تختش بخوابد فکرش را هم نمیکند که مهمانهای ناخواندهی دیگری از راه برسند و همگی بخواهند به تخت او بیایند... .
دیویی :
دا823/92ر947آ 1398