کتاب دو ولگرد اثر جیمز جویس، مشتمل بر چهار داستان کوتاه است که، به روایت برشی از زندگی های شکست خورده می پردازد؛ یک مرگ کم اهمیت، یک دزدی، نقشه ای یأس آور و رویای شکست خورده ادبی. با وجود این هر یک از آن داستان ها نمایی کامل و بی نهایت رهایی بخش از شهر و تجربیات انسان ها را به تصویر می کشند.
داستان دو ولگرد (Two Gallants)، داستان دو فرد ولگرد و زن باره است که یکی از آن ها با پیشخدمت یکی از خانه های اعیانی شهر آشنا شده و اکنون این دو نقشه ای پی ریزی کرده اند تا بتوانند پولی را از این دختر بگیرند و درنهایت رهایش کنند.
جیمز آگوستین آلویسیوس جویس (James Joyce) نویسنده ایرلندی که گروهی رمان اولیس وی را بزرگ ترین رمان سده بیستم خوانده اند. اولین اثر او دوبلینی ها مجموعه داستان های کوتاهی است درباره دوبلین و مردمش که گاهی آن را داستانی بلند و با درون مایه ای یگانه تلقی می کنند. او همراه ویرجینیا وولف از اولین کسانی بودند که به شیوهٔ جریان سیال ذهن می نوشتند. وی به ۱۳ زبان آشنایی داشت و دست کم به ایتالیایی و فرانسه مسلط بود.
بار دیگری برایش باقی نمانده بود: این سومین ضربه بود. هر شب از کنار خانه می گذشتم (ایام تعطیلات بود) و به بررسی نوری که از مربع پنجره می تابید، مشغول می شدم و هرشب آن را همچون شب قبل روشن می یافتم، ضعیف و یکنواخت. تصور می کردم اگر مرده بود، باید انعکاس نور شمع ها را بر روی پرده های تاریک می دیدم زیرا می دانستم که بایستی دو شمع بالای سر جنازه بگذارند. او اغلب به من می گفت: "زیاد در این دنیا نخواهم بود" و من هم هیچ گاه این حرف را جدی تلقی نمی کردم. حالا می فهمیدم که حرف هایش درست بودند.
هرشب که به پنجره خیره می شدم به آرامی کلمه فلج را برای خودم تکرار می کردم. این کلمه طنین عجیبی در گوشم داشت، طنینی همچون کلمه شاخص در اقلیدس و خرید و فروش مناصب روحانی در کتب دینی. اما اکنون کلمه ای است شبیه به موجودی شریر و گناه کار. این کار باعث ترسم می شد و اما با این حال دوست داشتم نزدیک تر می رفتم و به آن کار مهلک نگاه می کردم.