کتاب بی پایان (فیلمنامه برای یک سریال) نوشتۀ خدیجه قاسمی، درباره دوران جنگ و انقلاب است که بسیار مفصل، جالب و جذاب به نگارش درآمده.
سال ۶۲
۱- روز – داخلی- مطب دکتر
سیما (۴۰ ساله) روبروی دکتر اسدی (۴۵ ساله) نشسته و در حال انتظار و اضطراب نگاهش می کند. دکتر اسدی نگران به مدارک پزشکی که روی میز جلویش گذاشته سر در گم و کلافه نگاه می کند. بعد از چند لحظه سرش را بلند می کند و به سیما خیره می شود و نمی داند چه بگوید.
سیما انگار متوجه جملاتی که دکتر در ذهنش با آن ها درگیر است و نمی تواند آن ها را مرتب کند و چگونه به سیما بگوید می شود. از جا برمی خیزد لبخند اندوهگینی می زند. کیفش را روی شانه اش می اندازد و به طرف در می رود.
دکتر از جا برمی خیزد و به طرف سیما می آید.
دکتر اسدی: خانم همتی کجا؟
سیما سعی می کند لبخند بزند اما چشم هایش پر از اشک می شود.
سیما: لازم نیست چیزی بگید....
نمی تواند جمله اش را ادامه بدهد.
سیما: (با بغض) عذر می خوام.
۲ روز داخلی اتاق انتظار
در را باز می کند و خود را از اتاق می اندازد بیرون
صدای دکتر: صبر کنید خواهش می کنم...
منشی دکتر آهسته با تلفن مشغول پچ پچ است او هاج و واج به سیما نگاه می کند.
۳ روز داخلی راهروی ساختمان پزشکان
سیما با سرعت خودش را به آسانسور می رساند خانم منشی با مدارک می دود تو راهرو آسانسور حرکت می کند. خانم منشی با لب و لوچهٔ آویزان برمی گردد.
کنگره :
PN۱۹۹۷ /ب۸۶۳ ۱۳۹۳
شابک :
978-964-374-504-2