ویلیام فاکنر در کتاب خشم و هیاهو داستان نابودی خانواده کامپسون را روایت میکند قصه در سال ۱۸۹۵ و با مرگ مادربزرگ خانواده کامپسون آغاز میشود. خانم و آقای کامپسون برای آن که فرزندانشان متوجه مرگ مادربزرگ نشوند، آنها را به خارج خانه فرستادهاند، اما بچهها زیر درخت گلابیِپشت پنجره تالار محل برگزاری مراسم جمع شدهاند؛ کدی، دختر هفت ساله خانواده، از درخت گلابی بالا رفته و هر آنچه از پنجره میبیند را برای بقیه تعریف میکند.
سبک کارهای فاکنر پر از ابهام است، این ابهام در کتاب خشم و هیاهو به اوج خود رسیده است. درواقع فاکنر در داستانهای خود زندگی مردم زمان خود را به تصویر میکشد؛ مردمی که ارزشهای خود را گم کردهاند.