امتیاز
5 / 5.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
9,500

نظر دیگران

نظر شما چیست؟
در کتاب دوشیزه ی مهتاب، نازیلا نوبهاری، جایگاه اجتماعی زن را به گونه ای شاعرانه بازگو می کند. زنانی که در سرزمین انزوای خود غرق شده اند. این رمان اثری ایده آلیستی است که به نظر می آید عناصر خیال، پیوندی عمیق با عناصر صوری و مادی دارند.

زیباترین خاطره های نازیلا نوبهاری که از میان قصه های شبانه، مثل های دلنشین و در نوازش دستان پرچین و شکن و زحمتکش عزیزی به یاد می آورد، که او را خاله پیره صدا می کرده...

رمانی که در اولین حضور خود گویای قصه ای جذاب و ماجراجویانه است. در قسمت هایی از رمان دوشیزه ی مهتاب بنظر می رسد نویسنده به بیان ایده ئولوژی های خود پرداخته است. در لابه لای داستان، گویش های محلی دیده می شود. همچنین می توان ضرب المثل ها و حکایت های شنیدنی را در کتاب دوشیزه ی مهتاب پیدا کرد.

رمان دوشیزه ی مهتاب سومین رمان نازیلا نوبهاری است که نقاط قوت آن بسیار فراتر از نقاط ضعف آن است. نویسنده در رمان های قبلی خود «یک فنجان قهوه ی تلخ» و «شب ققنوس» به خوبی توانسته است جایگاه خود را در میان مخاطبانش بیابد و با خلق این اثر یک بار دیگر توانایی خود در قلم فرسایی و خلق اثری قابل قبول را به اثبات رسانده است.

نوشته های نازیلا نوبهاری شاید در نگاه اول ساده نویسی باشد، اما به هیچ وجه ساده انگارانه نیست. مضمون مطرح شده در نوشته هایش متناسب با زمان و مکان وقوع داستان و برازنده ی قهرمانان قصه و مورد پسند مخاطبانش است.

در بخشی از کتاب دوشیزه ی مهتاب می خوانیم:

سیاهی چارقد زن ها در تاریکی آنها را محو کرده بود و تنها درخشش پوشه های سفیدشان که در خلوت کوچه ها کنار زده شده بود هم چون چراغی کم سو در طولانی ترین و تاریک ترین شب سال به زیبایی می درخشید. گلاب شاد و سرخوش قدم هایش را روی برف ها می فشرد تا جای پاهایش عمیق و فرورفته شود. توی تاریکی کوچه باغی روبنده اش را کنار زد و برای پسرک منیر ادا و شکلک درمی آورد. بچه که لای پتوی ضخیمی پیچیده شده بود و فقط چشم هایش دیده می شد برای گلاب ریسه می رفت. آقا سید با فانوسی که در دست داشت جلوتر از بقیه حرکت می کرد تا مسیر را برای سایرین روشن کند. ناگهان صدای شلیک طپانچه دل آسمان بغض کرده را لرزاند. صدای شب برای لحظاتی در طنین صدای پاهایی که می دویدند، و ضجه هایی دل خراش گم شد... کسی یک صدا فریاد می زد:

گلابو کشتن... گلابو کشتن...

آهو جان شیون کنان روی خواهرش که در خون دست و پا می زد افتاد. صدای خس خس نفس های دخترجوان آهوجان را وحشت زده به عقب راند، او مستاصل نگاهی به اطراف انداخت مردها به جای کمک در پی ضارب می دویدند. خون گرم و جاری از شانه ی تیر خورده ی گلاب حوضچه ای از خون روی زمین پوشیده از برف ایجاد کرده بود. آهوجان در حالی که اشک دیدش را مختل کرده بود و ترس نفسش را به شماره انداخته بود، بی ارداه کف دستش را روی محل زخم گذاشت. محل خونریزی را فشرد و با تمام توان سعی کرد جلوی فوران خون را بگیرد... اندام ظریف و شکننده ی گلاب با تشنجی خفیف می لرزید و پوست مهتابی اش زیر تابش نور فانوس ها در حال رنگ باختن بود... زمان برای گلاب متوقف شد.
دیویی :
8‮فا‬3/62
کتابشناسی ملی :
4572172
شابک :
978-964-374-704-6
سال نشر :
1395
صفحات کتاب :
352
کنگره :
PIR8262‭‬ ‭/و288‏‫‬‮‭د9 1395

کتاب های مشابه دوشیزه مهتاب