در کتاب درنگ مرگ، اثر ژوزه ساراماگو، داستان از جایی شروع می شود که مرگ سراغ افراد یک سرزمین نمی رود و تا مدتی هیچ مرگی در محدوده جغرافیایی سرزمین مورد بحث گزارش نمی شود.
این مساله با واکنش ها و محاسبات تازه ای همراه است. نگاه طنزآمیز نویسنده به دست و پا زدن انسانی که ناگهان پس از تاریخی سرشار از کلیشه نابودی و مرگ، به بی مرگی دست یافته است، اما در این بی مرگی کاملاً منفعل است؛ فضای جالبی در داستان می آفریند. پس از مدتی مرگ تصمیم می گیرد به میان انسان ها برگردد، از این جا به بعد مرگ شخصیتی از شخصیت های داستان می شود که با فرستادن نامه های بنفش رنگ، موعد مرگ انسان ها را به اطلاع آن ها می رساند.
دوباره انسان منفعل به دست و پا می افتد و این بار شکل تازه ای از تحیر انسان در وضعیت تازه ای که در ایجاد آن دخالتی ندارد، به چشم می آید. ساراماگو که با درازگویی های گاه ملال آور همه چیز را موقعیت نهایی فراهم می کند، ناگهان مرگ را در وضعیت تازه ای قرار می دهد؛ این بار مرگ منفعل می شود، چرا که نامه های بنفش رنگ یکی از کسانی که موعد مرگش فرارسیده است، برگشت می خورد.
این شخص نه انسانی مهم، نه سیاستمداری برجسته و نه هنرمندی نامدار است؛ انسانی تنها است که نوازنده یی در ارکستر شهر است و تنها دل خوشی اش در زندگی آرام و خاموشش، نوازندگی در اتاق موسیقی خانه اش است. این نوازنده - نماد هنرمندی متواضع، بدون ادعا، بی آزار و رقیق القلب - بدون آن که بداند اسطوره مرگ را به چالش کشیده است و مرگ برای این که رسواییش را بپوشاند، از سیمای کلیشه ای، ذهنی و دور از دسترس خود خارج می شود و با سیمایی انسانی سعی در اغواگری از نوازنده برای گرفتن نامه بنفش دارد؛ اما سرانجام مرگ به زندگی انسانی دل می بندد و در آن سرزمین کسی نمی میرد.
ژوزه ساراماگو (Jose Saramago) نخستین نویسنده ی پرتغالی ست که برنده جایزه نوبل ادبیات شده است. آثار او در زمره برترین های جهان قرار دارد. رمان های کوری و بینایی از جمله کتاب های برتر این نویسنده و مکمل هم هستند. کوری و بینایی هر دو از بیماری معنوی سخن می گویند که فهم بشر را از شناخت نادرست واقعیات نشان می دهند.
در بخشی از کتاب درنگ مرگ (Death with Interruptions) می خوانیم:
روز بعد، هیچ کس نمرد. این جریان که با قوانین زندگی کاملا مغایرت داشت شرایطی را پدید آورد که موجب نگرانی شدید اذهان عمومی گشت. نگرانی و اضطراب مردم قابل توجیه بود، چون در سراسر چهل جلد کتاب تاریخ جهان اشاره ای به چنین پدیده ای نشده بود و حتی نمونه ای از چنین اتفاقی مشاهده نمی شد.
یک روز کامل یعنی بیست و چهار ساعت تمام، یک روز و شب، بامداد و شامگاه گذشته بود بدون اینکه مرگی در اثر بیماری، سقوط مرگبار یا خودکشی موفقیت آمیز اتفاق افتد. حتی یک مورد مرگ نیز مشاهده نشد. حتی در ایام جشن که رانندگان لاابالی و مست و بی مسئولیت بر سر رسیدن به نقطه پایان زندگی از یکدیگر پیشی می گیرند مرگی حادث نشد. عید سال نو نیز موفق نشد نشانه های فاجعه بار و مهلکی از خویش به جای بگذارد.
گویا دیو پیر خشمگین مرگ بر آن شده بود که مدت یک روز قیچی اش را کنار بگذارد. به هرحال، هیچ کمبود خونی نیز وجود نداشت. ماموران آتش نشانی گیج و حیران و پریشان در حالی که سعی می کردند احساس تهوع شان را نشان ندهند باقیمانده اجساد درهم ریخته و زنده مردمی را که طبق محاسبات ریاضی حوادث باید مرده بودند بیرون می کشیدند.
این افراد علیرغم وجود جراحات و آسیب های شدید زنده می ماندند و با صدای آژیر گوش خراش آمبولانس ها به بیمارستان منتقل می شدند. هیچ یک از این مجروحان در راه بیمارستان تلف نمی شد. همه پیش بینی های بدبینانه پزشکی در مورد این افراد غلط از آب درمی آمد.
کنگره :
PQ9276 /الف4د4 1393
شابک :
978-964-374-323-9