کتاب مرد خاموش، مشتمل بر سه داستان کوتاه با عنوان های «زن تنها»، «مرد خاموش» و «مهمان» است. در آثار آلبر کامو به وضوح با معمای فیلسوفانه بزرگ و غیرقابل حل زمان ما مواجه می شویم. این سه داستان نیرومند و مهیج به دلیل سنگینی و سختی شرایط بشری، وزین و به علت وضع موجود، غنی هستند. در این داستان ها، یک کارگر مسن، زنی که در آفریقای شمالی سفر می کند و یک معلم مدرسه که وظیفه انتقال یک زندانی را بر عهده دارد، هر یک با بحران های اخلاقی خود روبه رو می شوند.
در این داستان ها، شخصیت های گوناگون در شرایط دشواری قرار دارند و باید در چالش های اخلاقی، داوری ها و تصمیم های سختی داشته باشند.
آلبر کامو (Alber Camus) یکی از فلاسفهٔ بزرگ قرن بیستم و از جمله نویسندگان مشهور و خالق کتاب بیگانه است. او در سال ۱۹۵۷ به خاطر اینکه با صمیمیت روشن بینانه اش مسئله ی وجدان انسان در عصر حاضر را آشکار ساخته است و ارزش آفرینی حائز اهمیتی در ادبیات ایجاد کرده است، جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کرد. او در دانشگاه الجزیره تحصیل کرد و تا پیش از آنکه در سال ۱۹۳۰ گرفتار بیماری سل شود دروازبان تیم فوتبال این دانشگاه بود.
آلبر کامو نویسنده، روزنامه نگار و فیلسوف مشهور قرن بیستم است که عقایدش منجر به وجود آمدن فلسفه ی هیچ انگاری شده است. او در مقاله انسان طاغی اذعان داشته که تمام عمر خود را صرف مقابله با پوچ گرایی کرده است و معتقد به آزادی های فردی است.
در بخشی از مرد خاموش (The Adulterous Woman) می خوانیم:
داخل اتوبوس سکوت مطلق حکم فرما بود. انگار همه ی مسافران سرشان را پایین انداخته و به صدای بادی که در این فلات بی پایان می وزید، گوش سپرده بودند. ناگهان ژانی احساس کرد که هیچ وسیله یی داخل اتوبوس نیست و تکانی خورد. در ابتدای خط راننده چمدان و چند بقچه ی آن ها را روی سقف گذاشته بود. روی تاقچه ی اتوبوس هم چیزی جز میله و سبدهای خرید دیده نمی شد. گویا همه ی مسافران دست خالی به جنوب سفر می کردند.
حالا راننده به داخل اتوبوس برگشت، خوش حال بود. فقط چشم هایش از بالای نقابی که به چهره داشت می خندید. اعلام کرد که به زودی راه می افتند. در را بست، صدای باد قطع شد، حالا صدای باران شن هایی که به پنجره می خورد بهتر شنیده می شد. موتور صدایی داد و خاموش شد. پس از چندین بار استارت زدن بالاخره جرقه یی زد و راننده با فشار روی پدال گاز، ماشین را روشن کرد. از ردیف چوپانان که هنوز بی حرکت ایستاده بودند، دستی بلند شد و در مه غلیظ پشت سرشان ناپدید شد.
کنگره :
PQ۲۶۳۴ /الف۸۳م۳۶ ۱۳۹۲