کتاب شرلی، اثر شارلوت برونته، رمانی است که بعد از اثر موفق برونته، با نام «جین ایر» منتشر شد. شرلی کیلدار شخصیت اصلی داستان است و نامی غیر معمول دارد که پدرش برای او بر گزیده است. نامی پسرانه که قبل از این، کمتر کسی از این نام برای فرزندان دختر خود استفاده می کرد.
بر اساس کتاب رمان شرلی (Shirley) فیلمی نیز ساخته شده است. محبوبیت شخصیت این رمان تا جایی پیش رفت که بعد از انتشار کتاب، افراد بسیاری، نام شرلی را برای نوزادان خود برگزیدند.
خود شارلوت برونته (Charlotte Bronte Shirley) درباره ی کتاب شرلی می گوید: تصور می کنم خواننده ی خردمند عینکش را برمی دارد و به سرانجام آن ها می اندیشد. نتیجه ی اخلاقی آن را می کاود و اگر به این منظور راه و روشی ارائه شود، توهینی است به هوش و ذکاوت او، بنابراین تنها می گویم که: در این جستجو خداوند او را یاری نماید.
این رمان با صحنه ای آغاز می شود که در آن فردی به نام رابرت، منتظر رسیدن چندین دستگاه به کارخانه خود است. دستگاه هایی که به او این امکان را می دهند از نیروهای انسانی کمتری بهره بگیرد...
شارلوت برونته در ۲۱ آوریل ۱۸۱۶در شمال انگستان، به دنیا آمد. شارلوت برونته خواهر بزرگ تر امیلی برونته و ان برونته بود که آن ها نیز امروزه از بزرگ ترین نویسندگان کلاسیک جهان به حساب می آیند. نخستین رمان شارلوت به نام پروفسور در سال ۱۸۵۷ پس از مرگش منتشر شد. شارلوت از اوت ۱۸۴۶ تا اوت ۱۸۴۷ روی رمان جین ایر کار کرد که در اکتبر ۱۸۴۷ با امضای مستعار کِرِر بِل چاپ شد. رمان شرلی در سال ۱۸۴۹ و رمان ویلت در سال ۱۸۵۳منتشر شد. شارلوت در سال ۱۸۵۵ از دنیا رفت.
در بخشی از کتاب رمان شرلی می خوانیم:
شبی کاملا تاریک و ظلمانی بود. ابرهای خاکستری رنگ باران زا نور ماه و ستاره ها را پنهان کرده بودند. ابرهایی که در روشنایی روز خاکستری بودند در این شب تاریک رنگی قیرگون داشتند. مالون کسی نبود که به زیبایی های طبیعت اهمیتی بدهد، او فصل بهار کیلومترها راه می پیمود بی آن که زیبایی و طراوت بهشت مانند زمین را ببیند و یا طلوع زیبای آفتاب و تلالو زرین اولین اشعه خورشید برایش جالب باشد و یا ابرهای پراکنده ای که سطح آسمان را می پوشاند و بارش باران های بهاری بر کوهساران برایش تفاوتی داشته باشند.
او اصولا توجهی به این زیبایی ها و دگرگونی ها در طبیعت نداشت و به آن نمی اندیشید که مثلا چطور آسمان قیرگون بالای سرش در فاصله ای دیگر در افق روز یک باره روشن می گردد و یا سیارات و حرکات فلکی تحت چه عوامل و کیفیتی جریان دارند و این عوارض طبیعی چطور از نظر محو شده یا ظاهر می شوند. او فقط نگاه می کرد و می گذشت.
او سرسختانه به راه خود ادامه می داد با آن کلاهی که فقط پشت سرش را می پوشاند به شیوه ایرلندی ها محکم و مستمر قدم برمی داشت و از گذرگاهی خشک عبور می کرد و زمانی هم که به جاده ای گل آلود می رسید قدم هایش را با زمین سست و باتلاقی زیرپایش منطبق می کرد، همان طور که راه می رفت چشمانش در جستجوی مکان خاصی بود، علامت کلیسای بریزفیلد توجهش را جلب کرد و دورتر از آن چراغی که در خانه ای با نمایی قرمز رنگ روشن بود قرار داشت که ظاهرا مهمان خانه کوچکی بود و وقتی مالون به آن نزدیک شد، دید که قسمتی از پرده را پرتویی از شعله آتش بخاری روشن کرده است و لیوان هایی بر روی میز دید که نشانه ای بود بر اوقات خوشی که افراد گرد آن گذرانده بودند.
او فورا آن افراد را شناخت آن ها افراد کلیسای خودش بودند بنابراین با اشتیاق تصور لیوانی پر از یخ و شراب که در یک مکان جدید بدنش را گرم کرده بود هم چون رویایی برایش محو و ناپدید شد زیرا می دانست آن ها ساکن بخشی هستند که آقای هلستن رئیس آن جاست و همه او را می شناسند، در نتیجه آهی از سر تاسف کشید و از آن جا دور شد.
کنگره :
PZ3/ب49ش4 1393
شابک :
978-964-374-507-3