امان از گوزن ها، سینما رکس و صدای لیک و سنج و دمامی که بی گاه دست مرا می گیرند و به گورستان آبادان می برند، گورستانی که پر است از بوی لیک، گریه و چهره هایی که زیر لایه ای از اشک و گل برق می زد.
گورهای بی نام، اجساد سوخته ی بی نام، گورهای انفرادی، گروهی و دسته جمعی و زنان مویه گری که جز زلف پریشان برای پنجه های باد ندارند.
سنج ها. امان... امان از دمام ها و پدران و مادران و خواهرانی که خاک به خاک و گوریه گور، دنبال ردی از سوخته ی خود بودند و نمی یافتند.
من با این تصاویر پیر شدم و هیچ وقت فکر نمی کردم که چنین دنیای پس از شصت سالگی ام را آشفته کنند که پناه ببرم به کلماتی که بوی خاکستر می دهند و همیشه می اندیشیدم هرگز سراغ من و خواب های من نخواهند آمد...
کنگره :
PIR۷۹۲۹ /ر۸۶ش۲ ۱۳۹۶