دل به دریا زد و گفت لاله ها برخیزید
وقت آزادی شد، وقت افکار جدید
وقت آبادی شهر، وقت فریاد رسید
هم برای 15 خرداد
رقص های شلاق، میله های زندان
گریه های مردم، خنده زندانبان
فصل مرگ و فریاد، فصل خاموشی نور
همه جا تاریکی، چشم ها خیره و کور
شد در ایام بهار، لاله از ساقه جدا
دست های خونین، خون گل های خدا
همه می ترسیدند از نگاه آن مرد
آتش آزادی، بود خاکستر سرد
در سکوت پنهان، رهبری داد کشید
صدا و هم دل، همگی هم پیمان
برهانید از شهر مردک زندانبان
رهبر فرزانه شد اسیر دشمن