کتاب من نبودم به قلم دینا الیسن لوی به نگارش در آمده و با ترجمه آزاده صرافی در انتشارات کتابستان معرفت به چاپ رسیده است.
تیو نوجوانی است که به عکاسی علاقه دارد. به پیشنهاد یکی از معلمها او عکسهای پرترهاش را در اتاق نقاشی مدرسه به نمایش میگذارد، اما یک نفر عکسها را خراب و پاره میکند و روی آنها حرفهای زشت مینویسد. موقع این خرابکاری پنج نفر در صحنه حضور دارند. با درخواست خانم لویستن که معلم مورد علاقه تیو است، تیو و این پنج نفر در طول تعطیلات یک هفتهای مدرسه هروز در حلقه عدالت دور هم جمع میشدند، هدف از این کار نزدیکتر شدن بچهها به هم، شناخت بیشتر آنها از یکدیگر و در نهایت پیدا کردن مقصر و دلیل خرابکاری است، اما ماجرا به این سادگیها پیش نمیرود و معما به این راحتیها حل نمیشود….
یادم میآید خیلی وقت پیش مطلبی دربارۀ بعضی حیوانات میخواندم که اگر در تله بیفتند، دست یا پای گیرافتادهشان را میجوند تا بتوانند فرار کنند. خیلی تعجب کردم؛ چون: 1. جویدن دست و پای خودت عجیب و درعین حال چندشآور است و 2. فکر کردم حیوان بیچاره زود میمیرد؛ چون با خونریزی و خطر عفونت و حرکت کندش، شام آمادهای برای شکارچیهای دوروبَر است. آیا جویدن دست و پا واقعاً راه خوبی برای حفظ بقاست؟ من که شک دارم.
اما الان فکر میکنم که میدانم چرا آن حیوان میخواهد شانسش را امتحان کند. دارم سعی میکنم خونسردی خودم را حفظ کنم؛ اما چون بزرگترین و بدترین خرابکاری در تاریخ مدرسۀ ما برای عکسهای من اتفاق افتاده و از طرفی قرار است یک هفته در مدرسه بمانم، همان ماجرای حیوان بختبرگشته جلوی چشمم میآید که دست و پایش را میجود تا بتواند لنگلنگان و حتی خونریزان پا به فرار بگذارد.
مامانم گفت لازم نیست این کار را بکنم؛ غصه و ناراحتی من قابلدرک است و شاید اگر مدتی از مدرسه دور باشم، بهتر بتوانم این مسئله را برای خودم حل کنم. اما من غصه نمیخورم و نمیگذارم غصه بخورم. اگر غصه بخورم، یعنی اینکه برایم مهم است که آن احمقهای چلمنگ دربارۀ عکسهایم چه فکری میکنند. راستش، همۀ مدرسه دربارۀ آن اتفاق حرف میزدند و مزخرفاتی را که یک نفر روی عکسهای من نوشته بود، درگوشی برای هم تکرار میکردند. این کارِ بچهها خیلی اذیتم میکرد؛ اما من باید بیخیال شوم...