یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربان، هیچ کس نبود.
در زمان های قدیم، زیر گنبد کبود، توی سرزمینی دور، ده سرسبزی بود.
توی این روستای خوش آب و هوا، خروس کوچکی زندگی می کرد.
خروسک پدر نداشت. توی یک مزرعه سبز و بزرگ، تنهایی با مادرش حنا خانم،
روزگار ساکت و آرامی داشت.
تا اینکه ...
یکی از روزهای زیبای بهار، خروسک رفت توی مزرعه کناریشان، تا با دوستان خودش
بازی کند. میان بازیِشان، با یکی از جوجه ها جوجه ای زرد و سیاه، حرفش شد.
حرف ها بالا گرفت. کار به، دعوا کشید ...
دیویی :
دا398/2ر891خ 1395
شابک دیجیتال :
978-600-03-2735-4