درد وا شد.
پیچیدم.
شاخِ حیرت شکست.*
کاری نمانده دیگر.
(باید رفت)
بوسیدنِ رویِ مات،
با این لبانِ دوزخی،
چکیدنِ صدام از لایِ دندان هات،
(دستگاهِ بازیافتِ ذوباله بود)،
نیازمندِ اندوه و خشمی هم اندازه است،
تو و منی هم اندازه،
شروع شدنِ این.
انگار باز
مثل همیشه
(نشد)
من باید بمانم و
کنگره :
PIR۸۳۶۲ /ج۶۸۵۳ر۲ ۱۳۹۳