0.0از 0

شیفت شب و سوت پایان

خرید
    • معرفی کتاب
    • مشخصات کتاب
    ناهید: روم نشد به آقاجون و مادرت زنگ بزنم...گفتم به تو راحتتر میتونم حرفمو بگم.
    فرید: (کمی ترسیده)اتفاقی افتاده؟
    ناهید چند وقته یه ترسی افتاده تو زندگیم که...
    نمیتواند ادامه ی حرفش را بزند.فرید کمی نگران می شود.
    فرید: بگم یه آب قندی چیزی بیاره؟
    ناهید: نگران فرهادم...
    فرید...؟
    ناهید: فرهاد سابقه ی خودکشی داشته؟...