زندگی در سایه ی نسل کشی
نسل کشی ارامنه در طول جنگ جهانی اول یکی از تکان دهنده ترین رخدادهای قرن بیستم به شمار می رود. با این که کمی بیش از یک قرن از این نسل کشی می گذرد، اما خاطره ی تلخ آن هنوز هم در یاد مردم جهان، به ویژه ارامنه، سنگینی می کند. گو این که گذشت این همه سال باعث نشده تا دولت ترکیه، به عنوان میراث بر امپراتوری عثمانی که مرتکب چنین جنایتی شد، آن را به رسمیت بشناسند.
گفته می شود یک و نیم میلیون ارمنی در واقعه ی نسل کشی جان خود را از دست داده اند و در کنار آن، بسیاری نیز ناچار به ترک خانه و کاشانه ی خود شده اند و مراکز فرهنگی و مذهبی متعلق به ارامنه نیز روی تخریب و ویرانی به خود دیده اند.
یرواند اُتیان، نویسنده و روزنامه نگار، از جمله کسانی بود که توانست از این هنگامه ی بلا جان سالم به در ببرد. این نویسنده ی ارمنی در سال های دربه دری و آوارگی خود در فاصله ی ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۹ آن چه بر او و دیگر ارامنه در سرزمین های عثمانی گذشت، در یادداشت های شخصی روزانه ی خود ثبت کرده و به تصویر کشیده است.
«سال های نفرین شده» که با ترجمه ی آندرانیک خچومیان از سوی انتشارات افراز روانه ی بازار کتاب شده، ماحصل یادداشت های شخصی این نویسنده است. خچومیان در پیشگفتار کوتاهی که بر این کتاب نوشته، به برخی از ویژگی های آن اشاره کرده، از جمله این که یادآور شده است:
«او بی طرفانه و غیر جانب دارانه هر آن چه دیده و حس کرده است را نوشته. اگر در آن دوران ارمنی خائنی بوده، که حتماً بوده، اگر ترک شریفی بوده، که حتماً بوده، از آنان بی جانبدارانه سخن به میان آورده. اُتیان در این نوشته قصد قهرمان پروری نداشته و به همین دلیل هم خواننده با متنی روبه رو می شود که حس صداقت کلام در کلیه ی سطور کتاب را احساس می کند. خواننده همانند اتیان مردم عادی را می بیند که در اثر جنگ خانه و کاشانه ی خود را بالاجبار ترک کرده و در کوچی اجباری چنان از خود گذشتگی نشان می دهند که قابل تأمل است.»
با هم فرازی از «سال های نفرین شده» را می خوانیم:
در یکی از تخت خواب های بالایی کسی را دیدم که شبیه آرشاک آلپویاجیان بود.
شنیده بودم که صبح همان روز این دوست ما بازداشت شده بود. تردیدی نبود که مرد خوابیده باید خود او باشد.
برخاستم و به او نزدیک شدم، به آرامی نیشگونی گرفتم و گفتم: «آرشاک.
بیدار نشد. کمی محکم تر نیشگون گرفتم و اسمش را تکرار کردم.»
این بار از جایش پرید و در رختخواب نشست و با زبان ترکی گفت: «چی شده؟»
بلافاصله متوجه شدم که اشتباه کردم، این مرد آرشاک آلپویاجیان نبود.
من من کنان گفتم: «می بخشید، شما را با کسی اشتباه گرفتم.»
آن مرد گفت: «الله، الله، خیلی منو ترسوندی.»
تکرار کردم: «می بخشید.»
نمی دونی که این جا این وقت شب معمولاً برای بازجویی در دادگاه نظامی سراغ کسی می آن؟
نمی دونستم، من همین الان این جا اومدم، کمی نزدیک بین هستم و به همین دلیل چنین سوءتفاهمی پیش اومد.
سرانجام این مسأله فیصله پیدا کرد و برگشتم تا روی صندلی ام بنشینم. البته تخت خالی بود، اما خوابم نمی برد.
کنگره :
DS195/3 /الف2آ3 1393