در شبی تیرهوتار، هنگامی که زمین بین ماه و خورشید قرار میگیرد و سایهاش روی ماه میافتد، جوجهای به دنیا میآید: نایروک است، پسر کلاد، رهبر پیشین پاکزادها، و جفت شرورش، نایرا. سرنوشت نایروک که از تخمی شرور به دنیا آمده و برای شرارت آموزش دیده، این است که نقشهی مخوف پدرش را عملی کند؛ یعنی سراسر قلمروی جغدها را زیر چنگال بیرحم پاکزادها درآورد. ولی تردید در قلب نایروک رشد میکند و افسانههای عجیب و ممنوعهی درخت کبیر به این تردید دامن میزنند؛ افسانههایی از دوردست که جغدهای شریف آنجا در صلح و صفا زندگی میکنند. اینگونه است که نوری از سنگدان نایروک سر میزند و دوستی و رفاقت این نور را تقویت میکند.روزی در راه است؛ نایروک یا باید سرنوشتش را به سرانجام برساند یا جلوی آن بایستد.آن روز، روزی خونین و هولناک خواهد بود.