یداله رویائی وقتی این شعرها را به ما می داد، می گفت:
«این شعرها خواننده های خودش را دارد و بیشتر از آن هاست که مراقبت می کند، یعنی دوست دارد فقط با دوستدارانش باشد و با آن ها ببالد.»
و وقتی خواستیم که مدخلی برای خواننده هایش بنویسد، گفت:
«... تو مرتعی برای چشم های من می آوری و من به عمق می رسم، و در گذار تو از من، آن مبادله ی رؤیا صورت می گیرد، با عبوری که با هم از بعدهای سه گانه ی حرف می کنیم، و در همین مبادله است که شعر تکوینش را می شناسد، در مبادله ی حجم های خیال، که از تو می گیرد و به تو می دهد.
بی تو من در سطح می مانم و بی من، تو از ذخایر پنهانت بی توش و توان می آیی. من اگر از سطح عبور نکنم عمق تو را کی تعریف می کند؟ سهم تو از شعر این است که مراتعِ نگاه مرا بشناسی، وقتی که سقوط تو تا صعود، از چراگاه من می گذرد و دلت هرّی می ریزد. همان جاست که صدایم می کنی، صدای تو از من پژواک می شود.
کوه پژواک کسی را بازمی گرداند که صدایش می کند. کوه آئینه ی صداست و پژواک صدای آئینه. و پاسخ، وقتی که می رسد زیباست. پس خطابم کن تا زیبا شوم. و پاسخ هایم زیبا شوند، و قلبِ سنگ انسانی شود.
و قلبِ سنگ؟... راستی را:
- وزن قلبِ تو کی کامل است؟
- وقتی که من آن جا باشم.
پس این شعرها را نگاه شما فرزانه می کند، و الا سهم من از فرزانگی فقط این است که جای جنون را می شناسم. جایی روی زمین و در کائنات، جایی که نه فرارم می دهد و نه فرار می کنم. هراس روزانه هارم نمی کند، می توانم آن جا منتظر بمانم و نترسم. آن جا قرار می گیرم، و برای رسیدن به شعر، خودم را بیرونِ شعر پرت نمی کنم. پرت نمی شوم. تنها در برابر تو میل هایی توقفم می دهد: میل تماشای ایمان و تماشای طلب، میل چرای چشم میان مراتع ِآن سو، وقتی که نگاه ساده ام به تو عمق می دهد، و شعر من (ما) می خواهد تا پاهایش را در اخلاق تازه ای محکم کند.»
کنگره :
PIR۸۰۷۵ /و۹ل۲ ۱۳۹۱