وایولت دلتنگ روزهاییست که خانوادهاش خیلی بیشتر با هم وقت میگذراندند؛ قبل از اینکه کار و مشغلههای زندگی، و مهمتر از همه، تکنولوژی همهی آنها را از یکدیگر دور کند. آنها با عشق دور یک میز جمع میشدند، خاطره میساختند، از داستانهای روزشان برای هم تعریف میکردند و از اوقاتی که با هم سپری میکردند لذت میبردند. اما حالا وایولت حس میکند آنها از هم دور شدهاند و میزی که دور آن جمع میشدند، حالا هر روز کوچکتر و کوچکتر میشود تا وقتی که یک روز جلوی چشمهای وایولت کاملا ناپدید میشود. اما وایولت برای جمع شدن دوبارهی خانوادهاش دور هم، ایدهای در سر دارد! آیا میتواند ایدهاش را عملی کند و خانواده را دوباره دور یک میز جمع کند؟