کتاب مینار نوشته محمداسماعیل حاجیعلیان است که رازهای ناگفته تاریخ معاصر چاشنی لذت و سرگرمی خواندن این رمان است، این کتاب که در کتابستان معرفت به چاپ رسیده است، درباره شهدای ارامنه جنگ است.
در رمان مینار؛ تخیل ادبی بر بال وقایع تاریخ معاصر نشسته و مخاطب را به دنیایی تازه میبرد. ارامنه ایران، محور این رمان هستند و تجسم واقعگرایانه زندگی، آداب و رسوم، رفتارها و کردارهایشان در قالب حوادث متعدد، دستمایه این آفرینش ادبی شده است.
آرتوش، در بستر کهن الگوی سفر قهرمان، رازهای زندگیاش را یکییکی برای مخاطب عیان میسازد. زمانه با او سر ناسازگاری دارد و او برای رسیدن به آرزویش راه پر فراز و نشیبی دارد. روایت تصویری و سینمایی در کنار لحن متفاوت و نثر روان اثر، روایت لایه به لایه مینار را شکل میدهد. رازهای ناگفته تاریخ معاصر چاشنی لذت و سرگرمی خواندن این رمان است. شور و شیرین، گس و میخوش است اناری که در این خم به می روایت رسیده و روسری زنان جنوبی شده تا اصفهان و خرمشهر را به هم پیوند دهد. یاقوت دانههای سرخ، نماد عشق و تراژدی میشوند و جام خون رنگ ایثار و مقاومت را لبریز میکنند.
مامان ببین این قد انار خوردی، اینم رنگ انار شده!
مارینا آرام دستش را زیر سر بچه میبرد. بلندش میکند و میگیرد جلوی صورت آرتوش. بچه لبهای سُرخالویش باز و بسته میشود. آرتوش میگوید: «داره میگه ســلام؟»
مارینا لبخند میزند و میگوید: «دخترا همیشه به برادرشون سلام میدن، چون می دونن برادرا پشت و پناهشونن!»
آرتوش دستش را به کمرش ستون میکند و سینه اش را جلو میدهد و بادی به غبغب میاندازد و میگوید: «خوب نگاه کن!... منم آرتوش... من و با آرمن اشتباه نگیری آباجی!»
مادر بچه را بغل میکند و دکمۀ پیراهنش را باز میکند و سر بچه را در آغوشش گم میکند.
به عیسی مسیح قسم! برادرت زبونش به دروغ نمیگرده، گُل انارم!... زودی بزرگ شو تا آرتوش دستت و بگیره و ببره دنیا رو نشونت بده!
آرتوش با خوش حالی برمی گردد برود توی کوچه تا خبر خواهر داشتنش را به آندرانیک بدهد. تازه یاد جای گاز روی ساعد دستش می افتد. نگاهی به ساعدش میکند. رد دندانها رفته، اما دایرهای سرخ روی سفیدی ساعدش مانده. از دردش هم خبری نیست. وقتی دارد از درِ اتاق بیرون میرود، آرام میگوید: «مارینا که برادر نداره، چطوری میدونه برادرا پشت و پناه خواهراشونن؟!» صدای مارینا میآید، که بین قربان صدقه رفتنهایش، میگوید: «چی گفتی مادر؟»